من آنچه را که شما میگویید به چشم خود دیده و به گوش خود شنیدهام. من حرفهای شما را میفهمم. آنچه را که شما میدانید من نیز میدانم و کمتر از شما نیستم. |
ای کاش میتوانستم مستقیم با خدای قادر مطلق سخن گویم و با خود او بحث کنم. |
و اما شما، درد مرا با دروغهایتان میپوشانید. شما طبیبان کاذب هستید. |
اگر حکمت داشتید حرف نمیزدید. |
حال به من گوش بدهید و به دلایلم توجه نمایید. |
آیا مجبورید به جای خدا حرف بزنید و چیزهایی را که او هرگز نگفته است از قول او بیان کنید؟ |
میخواهید به طرفداری از او حقیقت را وارونه جلوه دهید؟ آیا فکر میکنید او نمیداند شما چه میکنید؟ خیال میکنید میتوانید خدا را هم مثل انسان گول بزنید؟ |
بدانید شما را توبیخ خواهد کرد، اگر پنهانی طرفداری کنید. |
آیا عظمت و هیبت خدا، ترسی به دل شما نمیاندازد؟ |
بیانات شما پشیزی ارزش ندارد. استدلالهایتان چون دیوار گلی، سست و بیپایه است. |
حال ساکت باشید و بگذارید من سخن بگویم. هر چه میخواهد بشود! |
بله، جانم را در کف مینهم و هر چه در دل دارم میگویم. |
اگر خدا برای این کار مرا بکشد، باز به او امیدوار خواهم بود و حرفهای خود را به او خواهم زد. |
من آدم شروری نیستم، پس با جرأت به حضور خدا میروم شاید این باعث نجاتم گردد. |
حال به دقت به آنچه که میگویم گوش دهید و حرفهایم را بشنوید. |
دعوی من این است: «من میدانم که بیتقصیرم.» |
کیست که در این مورد بتواند با من بحث کند؟ اگر بتوانید ثابت نمایید که من اشتباه میکنم، آنگاه از دفاع خود دست میکشم و میمیرم. |
ای خدا، اگر این دو درخواست مرا اجابت فرمایی در آن صورت خواهم توانست با تو روبرو شوم: |
مرا تنبیه نکن و مرا با حضور مهیب خود به وحشت نیانداز. |
آنگاه وقتی مرا بخوانی جواب خواهم داد و با هم گفتگو خواهیم نمود. |
حال، به من بگو که چه خطایی کردهام؟ گناهم را به من نشان بده. |
چرا روی خود را از من برمیگردانی و مرا دشمن خود میشماری؟ |
آیا برگی را که از باد رانده شده است میترسانی؟ آیا پر کاه را مورد هجوم قرار میدهی؟ |
تو اتهامات تلخی بر من وارد میآوری و حماقتهای جوانیام را به رخ من میکشی. |
مرا محبوس میکنی و تمام درها را به رویم میبندی. در نتیجه مانند درختی افتاده و لباسی بید خورده، میپوسم و از بین میروم. |