آنگاه برّه را دیدم که در اورشلیم بر کوه صهیون ایستاده است. همراه او صد و چهل و چهار هزار نفر بودند که بر پیشانیشان نام او و نام پدر او نوشته شده بود. |
آنگاه، صدایی از آسمان شنیدم که مانند ریزش آبشار و غرش رعد بود، اما در عین حال به نغمهٔ چنگنوازان نیز شباهت داشت. |
این گروه، در برابر تخت خدا و در مقابل آن چهار موجود زنده و بیست و چهار پیر سرودی تازه میخواندند. این سرود را کسی نمیتوانست بخواند، مگر آن صد و چهل و چهار هزار نفر که از تمام دنیا بازخرید و آزاد شده بودند. |
آنان همان کسانی هستند که خود را آلودۀ زنان نساختهاند، زیرا باکرهاند. آنان هر جا برّه میرود، او را دنبال میکنند. این اشخاص از بین مردم خریداری شدهاند تا به عنوان هدیهٔ مقدّس به خدا و برّه تقدیم شوند. |
ایشان پاک و بیعیب هستند و حتی یک دروغ از دهانشان خارج نشده است. |
آنگاه فرشتهٔ دیگری را دیدم که در وسط آسمان پرواز میکرد و پیغام شاد انجیل جاودانی را برای اهالی زمین میبرد تا به گوش هر قوم و قبیله، از هر زبان و نژاد برساند. (aiōnios g166) |
فرشته با صدای بلند میگفت: «از خدا بترسید و او را جلال دهید، زیرا وقت آن رسیده است که مردم را داوری کند. او را بپرستید که آسمان و زمین و دریا و چشمهها را آفریده است.» |
سپس فرشتهٔ دیگری را دیدم که به دنبال او آمد و گفت: «بابِل سقوط کرد، آن شهر بزرگ ویران شد، زیرا تمام قومهای دنیا را فاسد میکرد و آنها را وا میداشت تا از شراب فساد و هرزگی او مست شوند.» |
سپس فرشتهٔ سوم آمد و فریاد زد: «کسانی که آن وحش و مجسمهاش را بپرستند و علامت مخصوص او را بر پیشانی یا دست خود بگذارند، |
جام غضب و مکافات خدا را که در آن هیچ تخفیف و استثنائی نیست، خواهند نوشید و در حضور فرشتگان مقدّس و”برّه“، در شعلههای آتش عذاب خواهند کشید. |
دود آتشی که ایشان را عذاب خواهد داد تا ابد بالا خواهد رفت، به طوری که شب و روز آسایش نخواهند داشت، زیرا آن وحش و مجسمهاش را پرستیدند و علامت نام او را بر بدن خود گذاشتند. (aiōn g165) |
لازم است قوم مقدّس خدا در چنین وضعی پایدار مانده، دستورهای خدا را اطاعت نمایند و ایمان خود را به عیسی نگاه دارند.» |
آنگاه، صدایی از آسمان شنیدم که به من میگفت: «این را بنویس: خوشا به حال کسانی که از این پس در خداوند میمیرند.» و روح گفت: «حالا دیگر از تمام دردها آسوده میشوند، و به خاطر کارهای خوبی که کردهاند پاداش میگیرند.» |
سپس همینطور که نگاه میکردم، ابری سفید دیدم که یک نفر شبیه پسر انسان بر آن نشسته بود. بر سر او، تاجی زرّین و در دستش داس تیزی به چشم میخورد. |
فرشتهٔ دیگری از معبد آمد و به کسی که بر ابر نشسته بود، با صدای بلند گفت: «داس را به کار بینداز و درو کن، چون وقت درو است و محصول زمین رسیده است.» |
پس او که بر ابر نشسته بود، داس خود را به کار انداخت و محصول زمین درو شد. |
پس از آن، فرشتهٔ دیگری از معبدی که در آسمان است بیرون آمد. او نیز داس تیزی در دست داشت. |
سپس فرشتهای دیگر از مذبح بیرون آمد که قدرت و اختیار آتش در دست او بود. او به فرشتهای که داس در دست داشت گفت: «حالا داست را به کار انداز تا خوشهها را از تاک زمین بچینی، چون انگورهایش رسیده و برای داوری آماده شده است.» |
پس آن فرشته، زمین را با داسش درو کرد و انگورها را در ظرف بزرگ غضب خدا ریخت. |
انگورها را در داخل آن ظرف که در خارج از شهر بود، با پا آنقدر فشردند تا رودی از خون جاری شد که طولش ۱٬۶۰۰ پرتابِ تیر بود و ارتفاعش به دهنهٔ یک اسب میرسید. |