< متی 26 >

چون عیسی همۀ این سخنان را به پایان رساند، به شاگردانش گفت: 1
When Jesus had finished all these words, he said to his disciples,
«همان‌طور که می‌دانید، دو روز دیگر عید پِسَح آغاز می‌شود. در این عید مرا دستگیر کرده، بر صلیب خواهند کشت.» 2
“You know that after two days the Passover is coming, and the Son of Man will be delivered up to be crucified.”
در این هنگام، کاهنان اعظم و مشایخ قوم در خانهٔ قیافا، کاهن اعظم، گرد آمدند، 3
Then the chief priests, the scribes, and the elders of the people were gathered together in the court of the high priest, who was called Caiaphas.
و با یکدیگر مشورت کردند که با چه حیله‌ای عیسی را دستگیر کرده، بکشند؛ 4
They took counsel together that they might take Jesus by deceit and kill him.
ولی تصمیم گرفتند این کار را به هنگام عید نکنند تا آشوبی به راه نیفتد. 5
But they said, “Not during the feast, lest a riot occur among the people.”
در آن هنگام عیسی در بیت‌عنیا در خانهٔ شمعون جذامی بود. 6
Now when Jesus was in Bethany, in the house of Simon the leper,
سر سفره، زنی با یک شیشه عطر گرانبها وارد شد و عطر را بر سر عیسی ریخت. 7
a woman came to him having an alabaster jar of very expensive ointment, and she poured it on his head as he sat at the table.
شاگردانش وقتی این را دیدند، اوقاتشان تلخ شد و گفتند: 8
But when his disciples saw this, they were indignant, saying, “Why this waste?
«حیف از این عطر که تلف شد. می‌شد آن را به سیصد سکۀ نقره بفروشیم و پولش را به فقرا بدهیم.» 9
For this ointment might have been sold for much and given to the poor.”
عیسی که می‌دانست به یکدیگر چه می‌گویند، گفت: «چرا این زن را آزار می‌دهید؟ او کار نیکویی در حق من کرده است. 10
However, knowing this, Jesus said to them, “Why do you trouble the woman? She has done a good work for me.
فقرا را همیشه با خود دارد، ولی مرا همیشه با خود نخواهید داشت. 11
For you always have the poor with you, but you don’t always have me.
این زن در واقع با ریختن این عطر روی من، بدن مرا برای دفن آماده کرد. 12
For in pouring this ointment on my body, she did it to prepare me for burial.
براستی به شما می‌گویم، در هر نقطهٔ جهان که انجیل موعظه شود، خدمتی نیز که این زن به من کرد، ذکر خواهد شد.» 13
Most certainly I tell you, wherever this Good News is preached in the whole world, what this woman has done will also be spoken of as a memorial of her.”
آنگاه یهودای اسخریوطی که یکی از دوازده شاگرد بود، نزد کاهنان اعظم رفت 14
Then one of the twelve, who was called Judas Iscariot, went to the chief priests
و گفت: «چقدر به من می‌دهید تا عیسی را به شما تسلیم کنم؟» آنان سی سکهٔ نقره به او دادند. 15
and said, “What are you willing to give me if I deliver him to you?” So they weighed out for him thirty pieces of silver.
از آن هنگام، او به دنبال فرصت مناسبی بود تا عیسی را به ایشان تسلیم کند. 16
From that time he sought opportunity to betray him.
روز اول عید فطیر فرا رسید. شاگردان عیسی نزد او آمده، پرسیدند: «کجا می‌خواهی برایت تدارک ببینیم تا شام پِسَح را بخوری؟» 17
Now on the first day of unleavened bread, the disciples came to Jesus, saying to him, “Where do you want us to prepare for you to eat the Passover?”
او در جواب گفت که به شهر نزد فلان شخص رفته، بگویند: «استاد ما می‌گوید:”وقت من فرا رسیده است. می‌خواهم با شاگردانم در منزل شما شام پسَح را بخوریم.“» 18
He said, “Go into the city to a certain person, and tell him, ‘The Teacher says, “My time is at hand. I will keep the Passover at your house with my disciples.”’”
شاگردان طبق گفتۀ عیسی عمل کرده، شام پسَح را در آنجا تدارک دیدند. 19
The disciples did as Jesus commanded them, and they prepared the Passover.
شب، عیسی با دوازده شاگرد خود بر سر سفره نشست. 20
Now when evening had come, he was reclining at the table with the twelve disciples.
هنگام خوردن شام او به ایشان گفت: «براستی به شما می‌گویم که یکی از شما به من خیانت خواهد کرد.» 21
As they were eating, he said, “Most certainly I tell you that one of you will betray me.”
همه از این سخن غمگین شدند و یکی پس از دیگری از او پرسیدند: «سرورم، من که آن شخص نیستم؟» 22
They were exceedingly sorrowful, and each began to ask him, “It isn’t me, is it, Lord?”
او در پاسخ فرمود: «آن که دستش را با دست من به سوی بشقاب دراز کرد، همان کسی است که به من خیانت می‌کند. 23
He answered, “He who dipped his hand with me in the dish will betray me.
پسر انسان باید بمیرد، همان‌طور که در کتب مقدّس دربارۀ او نوشته شده است. اما وای به حال آنکه او را تسلیم دشمن می‌کند. برای او بهتر می‌بود که هرگز به دنیا نمی‌آمد.» 24
The Son of Man goes even as it is written of him, but woe to that man through whom the Son of Man is betrayed! It would be better for that man if he had not been born.”
یهودا نیز که بعد به او خیانت کرد، از او پرسید: «استاد، آیا آن شخص منم؟» عیسی جواب داد: «بله، خودت گفتی!» 25
Judas, who betrayed him, answered, “It isn’t me, is it, Rabbi?” He said to him, “You said it.”
وقتی شام می‌خوردند، عیسی نان را برداشت و شکر نمود؛ سپس آن را تکه‌تکه کرد و به شاگردان داد و فرمود: «بگیرید بخورید، این بدن من است.» 26
As they were eating, Jesus took bread, gave thanks for it, and broke it. He gave to the disciples and said, “Take, eat; this is my body.”
پس از آن، جام شراب را برداشت، شکر کرد و به ایشان داده، گفت: «هر یک از شما از این جام بنوشید. 27
He took the cup, gave thanks, and gave to them, saying, “All of you drink it,
این خون من است که با آن، پیمان جدید میان خدا و قومش را مهر می‌کنم. خون من برای آمرزش گناهان بسیاری ریخته می‌شود. 28
for this is my blood of the new covenant, which is poured out for many for the remission of sins.
به شما می‌گویم که من دیگر از این محصول انگور نخواهم نوشید تا روزی که آن را با شما در ملکوت پدرم، تازه بنوشم.» 29
But I tell you that I will not drink of this fruit of the vine from now on, until that day when I drink it anew with you in my Father’s Kingdom.”
سپس سرودی خواندند و به سوی کوه زیتون به راه افتادند. 30
When they had sung a hymn, they went out to the Mount of Olives.
آنگاه عیسی به ایشان فرمود: «امشب همهٔ شما مرا تنها می‌گذارید. چون در کتب مقدّس نوشته شده که خدا چوپان را می‌زند و گوسفندان گله پراکنده می‌شوند. 31
Then Jesus said to them, “All of you will be made to stumble because of me tonight, for it is written, ‘I will strike the shepherd, and the sheep of the flock will be scattered.’
اما پس از زنده شدنم، به جلیل خواهم رفت و شما را در آنجا خواهم دید.» 32
But after I am raised up, I will go before you into Galilee.”
پطرس گفت: «اگر حتی همه تو را تنها بگذارند، من از کنارت دور نخواهم شد.» 33
But Peter answered him, “Even if all will be made to stumble because of you, I will never be made to stumble.”
عیسی به او گفت: «باور کن که همین امشب، پیش از بانگ خروس، تو سه بار مرا انکار کرده، خواهی گفت که مرا نمی‌شناسی!» 34
Jesus said to him, “Most certainly I tell you that tonight, before the rooster crows, you will deny me three times.”
ولی پطرس گفت: «حتی اگر لازم باشد، با تو خواهم مرد، ولی هرگز تو را انکار نخواهم کرد!» بقیه شاگردان نیز چنین گفتند. 35
Peter said to him, “Even if I must die with you, I will not deny you.” All of the disciples also said likewise.
پس عیسی با شاگردان خود به یک باغ زیتون رسیدند، که به باغ جتسیمانی معروف بود. او به ایشان گفت: «شما اینجا بنشینید تا من کمی دورتر رفته، دعا کنم.» 36
Then Jesus came with them to a place called Gethsemane, and said to his disciples, “Sit here, while I go there and pray.”
سپس پطرس و دو پسر زبدی یعنی یعقوب و یوحنا را نیز با خود برد و در حالی که اندوه و اضطراب وجود او را فرا گرفته بود، 37
He took with him Peter and the two sons of Zebedee, and began to be sorrowful and severely troubled.
به ایشان گفت: «از شدت حزن و اندوه، در آستانۀ مرگ هستم. شما همین‌جا بمانید و با من بیدار باشید.» 38
Then Jesus said to them, “My soul is exceedingly sorrowful, even to death. Stay here and watch with me.”
سپس کمی دورتر رفت و بر زمین افتاد و چنین دعا کرد: «پدر، اگر ممکن است، این جام رنج و عذاب را از مقابل من بردار؛ اما نه به خواهش من، بلکه به خواست تو.» 39
He went forward a little, fell on his face, and prayed, saying, “My Father, if it is possible, let this cup pass away from me; nevertheless, not what I desire, but what you desire.”
آنگاه نزد آن سه شاگرد برگشت و دید که در خوابند. پس به پطرس گفت: «نتوانستید حتی یک ساعت با من بیدار بمانید؟ 40
He came to the disciples and found them sleeping, and said to Peter, “What, couldn’t you watch with me for one hour?
بیدار بمانید و دعا کنید تا وسوسه بر شما غلبه نکند. روحْ تمایل دارد، اما جسم ضعیف است.» 41
Watch and pray, that you don’t enter into temptation. The spirit indeed is willing, but the flesh is weak.”
باز ایشان را گذاشت و رفت و چنین دعا کرد: «پدر، اگر ممکن نیست این جام از مقابل من برداشته شود، پس آن را می‌نوشم. آنچه خواست توست بشود.» 42
Again, a second time he went away and prayed, saying, “My Father, if this cup can’t pass away from me unless I drink it, your desire be done.”
وقتی بازگشت، دید که هنوز در خوابند، چون نمی‌توانستند پلکهایشان را باز نگاه دارند. 43
He came again and found them sleeping, for their eyes were heavy.
پس برای بار سوم رفت و همان دعا را کرد. 44
He left them again, went away, and prayed a third time, saying the same words.
سپس، نزد شاگردان بازگشت و گفت: «آیا هنوز در خوابید و استراحت می‌کنید؟ اکنون زمان مقرر فرا رسیده است و پسر انسان در چنگ بدکاران گرفتار می‌شود. 45
Then he came to his disciples and said to them, “Are you still sleeping and resting? Behold, the hour is at hand, and the Son of Man is betrayed into the hands of sinners.
برخیزید، باید برویم. نگاه کنید، این هم تسلیم کنندۀ من!» 46
Arise, let’s be going. Behold, he who betrays me is at hand.”
سخن عیسی هنوز به پایان نرسیده بود که یهودا، از راه رسید. همراه او عده‌ای با شمشیر و چوب و چماق نیز آمده بودند. آنان از سوی کاهنان اعظم و مشایخ قوم فرستاده شده بودند. 47
While he was still speaking, behold, Judas, one of the twelve, came, and with him a great multitude with swords and clubs, from the chief priests and elders of the people.
تسلیم‌کنندۀ او یهودا، به همراهان خود گفته بود: «هر که را ببوسم، همان است؛ او را بگیرید.» 48
Now he who betrayed him had given them a sign, saying, “Whoever I kiss, he is the one. Seize him.”
پس یهودا مستقیم به سوی عیسی رفت و گفت: «سلام استاد!» و او را بوسید. 49
Immediately he came to Jesus, and said, “Greetings, Rabbi!” and kissed him.
عیسی گفت: «دوست من، کار خود را انجام بده!» پس آن عده جلو رفتند و عیسی را گرفتند. 50
Jesus said to him, “Friend, why are you here?” Then they came and laid hands on Jesus, and took him.
در این لحظه یکی از همراهان عیسی شمشیر خود را کشید و با یک ضربه، گوش غلام کاهن اعظم را برید. 51
Behold, one of those who were with Jesus stretched out his hand and drew his sword, and struck the servant of the high priest, and cut off his ear.
عیسی به او فرمود: «شمشیرت را غلاف کن. هر که شمشیر بکشد، با شمشیر نیز کشته خواهد شد. 52
Then Jesus said to him, “Put your sword back into its place, for all those who take the sword will die by the sword.
مگر نمی‌دانی که می‌توانم از پدرم درخواست کنم تا هزاران فرشته به کمک من بفرستد؟ 53
Or do you think that I couldn’t ask my Father, and he would even now send me more than twelve legions of angels?
ولی اگر چنین کنم، چگونه پیشگویی‌های کتب مقدّس جامۀ عمل خواهند پوشید که می‌فرمایند چنین وقایعی باید رخ دهند؟» 54
How then would the Scriptures be fulfilled that it must be so?”
آنگاه رو به آن عده کرد و گفت: «مگر من دزد فراری هستم که با چوب و چماق و شمشیر به سراغم آمده‌اید؟ من هر روز در برابر چشمانتان در معبد بودم و به مردم تعلیم می‌دادم؛ چرا در آنجا مرا نگرفتید؟ 55
In that hour Jesus said to the multitudes, “Have you come out as against a robber with swords and clubs to seize me? I sat daily in the temple teaching, and you didn’t arrest me.
بله، می‌بایست اینطور می‌شد، چون تمام این وقایع را انبیا در کتب مقدّس پیشگویی کرده‌اند.» در این گیرودار، تمام شاگردان، او را تنها گذاشته، فرار کردند. 56
But all this has happened that the Scriptures of the prophets might be fulfilled.” Then all the disciples left him and fled.
پس آن گروه، عیسی را به خانهٔ قیافا، کاهن اعظم بردند. در آنجا تمام علمای دین و مشایخ یهود جمع بودند. 57
Those who had taken Jesus led him away to Caiaphas the high priest, where the scribes and the elders were gathered together.
در ضمن، پطرس هم از دور به دنبال عیسی رفت تا وارد حیاط خانهٔ کاهن اعظم شد و کنار سربازان نشست تا ببیند بر سر عیسی چه می‌آید. 58
But Peter followed him from a distance to the court of the high priest, and entered in and sat with the officers, to see the end.
کاهنان اعظم، و در واقع، تمام اعضای شورای عالی یهود جمع شده بودند و به دنبال شاهدانی می‌گشتند که به دروغ به عیسی تهمت بزنند، تا بتوانند به مرگ محکومش کنند. 59
Now the chief priests, the elders, and the whole council sought false testimony against Jesus, that they might put him to death,
ولی با این که چند نفر را یافتند و آنان نیز شهادت دروغ دادند، ولی سخنان ایشان با هم یکی نبود. سرانجام دو نفر را پیدا کردند که 60
and they found none. Even though many false witnesses came forward, they found none. But at last two false witnesses came forward
می‌گفتند: «این مرد می‌گفت من می‌توانم معبد را خراب کنم، و آن را ظرف سه روز باز بنا نمایم.» 61
and said, “This man said, ‘I am able to destroy the temple of God, and to build it in three days.’”
آنگاه کاهن اعظم برخاست و به عیسی گفت: «خوب، چه می‌گویی؟ آیا آنچه می‌گویند صحت دارد؟» 62
The high priest stood up and said to him, “Have you no answer? What is this that these testify against you?”
ولی عیسی خاموش ماند. کاهن اعظم به او گفت: «به نام خدای زنده از تو می‌خواهم جواب بدهی. آیا تو مسیح، پسر خدا هستی یا نه؟» 63
But Jesus stayed silent. The high priest answered him, “I adjure you by the living God that you tell us whether you are the Christ, the Son of God.”
عیسی جواب داد: «تو خودت می‌گویی! و من هم به شما می‌گویم که از این پس پسر انسان را خواهید دید که به دست راست خدا نشسته، بر ابرهای آسمان می‌آید.» 64
Jesus said to him, “You have said so. Nevertheless, I tell you, after this you will see the Son of Man sitting at the right hand of Power, and coming on the clouds of the sky.”
آنگاه کاهن اعظم یقۀ لباس خود را درید و فریاد زد: «کفر گفت! دیگر چه نیاز به شاهد داریم؟ خودتان شنیدید که کفر گفت. 65
Then the high priest tore his clothing, saying, “He has spoken blasphemy! Why do we need any more witnesses? Behold, now you have heard his blasphemy.
چه رأی می‌دهید؟» همه فریاد زدند: «باید بمیرد!» 66
What do you think?” They answered, “He is worthy of death!”
آنگاه به صورتش آب دهان انداخته، او را زدند. بعضی نیز به او سیلی زده، 67
Then they spat in his face and beat him with their fists, and some slapped him,
با ریشخند می‌گفتند: «ای مسیح، نبوّت کن! بگو ببینیم چه کسی تو را زد؟» 68
saying, “Prophesy to us, you Christ! Who hit you?”
اما پطرس هنوز بیرون خانه، در حیاط نشسته بود که یکی از کنیزان کاهن اعظم نزد او آمد و گفت: «به گمانم تو نیز با عیسای جلیلی بودی!» 69
Now Peter was sitting outside in the court, and a maid came to him, saying, “You were also with Jesus, the Galilean!”
ولی پطرس در حضور همه منکر شد و گفت: «نمی‌دانم چه می‌گویی!» 70
But he denied it before them all, saying, “I don’t know what you are talking about.”
اندکی بعد، در کنار در، کنیز دیگری به او برخورد و به آنانی که در آنجا بودند گفت: «این مرد نیز با عیسای ناصری بود.» 71
When he had gone out onto the porch, someone else saw him and said to those who were there, “This man also was with Jesus of Nazareth.”
پطرس دوباره انکار کرد، و حتی این بار قسم خورده، گفت: «من اصلاً این مرد را نمی‌شناسم.» 72
Again he denied it with an oath, “I don’t know the man.”
ولی کمی بعد، کسانی که آنجا ایستاده بودند پیش پطرس آمده، به او گفتند: «تو حتماً یکی از شاگردان او هستی، چون لهجه‌ات جلیلی است!» 73
After a little while those who stood by came and said to Peter, “Surely you are also one of them, for your speech makes you known.”
پطرس این بار به لعنت کردن و قسم خوردن شروع کرد و گفت: «من اصلاً این مرد را نمی‌شناسم.» درست در همین هنگام خروس بانگ زد، 74
Then he began to curse and to swear, “I don’t know the man!” Immediately the rooster crowed.
و پطرس گفتهٔ عیسی را به یاد آورد که گفته بود: «پیش از بانگ خروس، تو سه بار مرا انکار خواهی کرد.» پس بیرون رفت و به تلخی گریست. 75
Peter remembered the word which Jesus had said to him, “Before the rooster crows, you will deny me three times.” Then he went out and wept bitterly.

< متی 26 >