ولی اکنون کسانی که از من جوانترند مرا مسخره میکنند، در حالی که من عار داشتم پدرانشان را حتی جزو سگهای گلهام بدانم؛ | 1 |
וְעַתָּה ׀ שָׂחֲקוּ עָלַי צְעִירִים מִמֶּנִּי לְיָמִים אֲשֶׁר־מָאַסְתִּי אֲבוֹתָם לָשִׁית עִם־כַּלְבֵי צֹאנִֽי׃ |
نیروی بازوانشان برای من چه فایدهای دارد، زیرا رمقی در آنها باقی نمانده است. | 2 |
גַּם־כֹּחַ יְדֵיהֶם לָמָּה לִּי עָלֵימוֹ אָבַד כָּֽלַח׃ |
از شدت گرسنگی لاغر و بیتاب شده، سر به بیابان خشک و متروک مینهادند. | 3 |
בְּחֶסֶר וּבְכָפָן גַּלְמוּד הַעֹרְקִים צִיָּה אֶמֶשׁ שׁוֹאָה וּמְשֹׁאָֽה׃ |
در میان بوتهها علفشوره میچیدند، و ریشۀ شورگیاه را میخورند. | 4 |
הַקֹּטְפִים מַלּוּחַ עֲלֵי־שִׂיחַ וְשֹׁרֶשׁ רְתָמִים לַחְמָֽם׃ |
چون مردم آنها را مانند یک دزد با داد و قال از میان خود رانده بودند. | 5 |
מִן־גֵּו יְגֹרָשׁוּ יָרִיעוּ עָלֵימוֹ כַּגַּנָּֽב׃ |
پس آنها مجبور شدند در سراشیبی کوهها ساکن شوند، در میان صخرهها و حفرههای زمین. | 6 |
בַּעֲרוּץ נְחָלִים לִשְׁכֹּן חֹרֵי עָפָר וְכֵפִֽים׃ |
در بیابانها عرعر میکردند و زیر بوتهها میلولیدند. | 7 |
בֵּין־שִׂיחִים יִנְהָקוּ תַּחַת חָרוּל יְסֻפָּֽחוּ׃ |
آنها احمقانی بینام و نشانند که از سرزمین خود طرد شدهاند. | 8 |
בְּֽנֵי־נָבָל גַּם־בְּנֵי בְלִי־שֵׁם נִכְּאוּ מִן־הָאָֽרֶץ׃ |
و حال فرزندان ایشان مرا به باد ریشخند گرفتهاند و من بازیچهٔ دست آنها شدهام. | 9 |
וְעַתָּה נְגִינָתָם הָיִיתִי וָאֱהִי לָהֶם לְמִלָּֽה׃ |
از من کراهت دارند و نزدیکم نمیآیند. از تف انداختن به صورتم ابایی ندارند. | 10 |
תִּעֲבוּנִי רָחֲקוּ מֶנִּי וּמִפָּנַי לֹא־חָשְׂכוּ רֹֽק׃ |
خدا مرا ذلیل و ناتوان ساخته است، پس آنها هر چه دلشان میخواهد با من میکنند. | 11 |
כִּֽי־[יִתְרִי] (יתרו) פִתַּח וַיְעַנֵּנִי וְרֶסֶן מִפָּנַי שִׁלֵּֽחוּ׃ |
این اراذل و اوباش از هر سو به من حمله میکنند و سر راهم دام میگذارند. | 12 |
עַל־יָמִין פִּרְחַח יָקוּמוּ רַגְלַי שִׁלֵּחוּ וַיָּסֹלּוּ עָלַי אׇרְחוֹת אֵידָֽם׃ |
راه مرا میبندند و دست به هر کاری میزنند تا مرا از پای درآورند. آنها میدانند که من بییار و یاورم. | 13 |
נָֽתְסוּ נְֽתִיבָתִי לְהַוָּתִי יֹעִילוּ לֹא עֹזֵר לָֽמוֹ׃ |
ناگهان بر من هجوم میآورند و وقتی که میبینند به زمین افتادهام بر سرم میریزند. | 14 |
כְּפֶרֶץ רָחָב יֶאֱתָיוּ תַּחַת שֹׁאָה הִתְגַּלְגָּֽלוּ׃ |
در ترس و وحشت به سر میبرم. آبروی من رفته است و سعادتم مانند ابر ناپدید شده است. | 15 |
הׇהְפַּךְ עָלַי בַּלָּהוֹת תִּרְדֹּף כָּרוּחַ נְדִבָתִי וּכְעָב עָבְרָה יְשֻׁעָתִֽי׃ |
دیگر رمقی در بدنم نمانده و تسکینی برای رنجهایم نیست. | 16 |
וְעַתָּה עָלַי תִּשְׁתַּפֵּךְ נַפְשִׁי יֹאחֲזוּנִי יְמֵי־עֹֽנִי׃ |
شبانگاه دردی شدید تمام استخوانهایم را فرا میگیرد و لحظهای آرامم نمیگذارد. | 17 |
לַיְלָה עֲצָמַי נִקַּר מֵעָלָי וְעֹרְקַי לֹא יִשְׁכָּבֽוּן׃ |
خدا با دست قوی یقۀ پیراهنم را سخت گرفته است. | 18 |
בְּרׇב־כֹּחַ יִתְחַפֵּשׂ לְבוּשִׁי כְּפִי כֻתׇּנְתִּי יַאַזְרֵֽנִי׃ |
خدا مرا به گل و لجن کشیده و به خاک نشانده است. | 19 |
הֹרָנִי לַחֹמֶר וָאֶתְמַשֵּׁל כֶּעָפָר וָאֵֽפֶר׃ |
ای خدا، نزد تو فریاد برمیآورم، ولی به من جواب نمیدهی. در حضورت میایستم، اما نگاهم نمیکنی. | 20 |
אֲשַׁוַּע אֵלֶיךָ וְלֹא תַֽעֲנֵנִי עָמַדְתִּי וַתִּתְבֹּנֶן בִּֽי׃ |
نسبت به من بیرحم شدهای و با تمام قدرت آزارم میدهی. | 21 |
תֵּהָפֵךְ לְאַכְזָר לִי בְּעֹצֶם יָדְךָ תִשְׂטְמֵֽנִי׃ |
مرا به میان گردباد میاندازی و در مسیر طوفان قرار میدهی. | 22 |
תִּשָּׂאֵנִי אֶל־רוּחַ תַּרְכִּיבֵנִי וּתְמֹגְגֵנִי (תשוה) [תּוּשִׁיָּֽה]׃ |
میدانم مرا به دیار مرگ که برای همۀ زندگان مقرر است، میفرستی. | 23 |
כִּֽי־יָדַעְתִּי מָוֶת תְּשִׁיבֵנִי וּבֵית מוֹעֵד לְכׇל־חָֽי׃ |
چرا به کسی که خرد شده است و کاری جز التماس کردن، از او برنمیآید، حمله میکنی؟ | 24 |
אַךְ לֹֽא־בְעִי יִשְׁלַח־יָד אִם־בְּפִידוֹ לָהֶן שֽׁוּעַ׃ |
آیا من برای آنانی که در زحمت بودند گریه نمیکردم؟ آیا برای نیازمندان غصه نمیخوردم؟ | 25 |
אִם־לֹא בָכִיתִי לִקְשֵׁה־יוֹם עָֽגְמָה נַפְשִׁי לָאֶבְיֽוֹן׃ |
با وجود این به پاس خوبی، بدی نصیبم شد و به جای نور، تاریکی به سراغم آمد. | 26 |
כִּי טוֹב קִוִּיתִי וַיָּבֹא רָע וַאֲיַחֲלָה לְאוֹר וַיָּבֹא אֹֽפֶל׃ |
دلم آشفته است و آرام و قرار ندارد. امواج مصیبت مرا فرا گرفتهاند. | 27 |
מֵעַי רֻתְּחוּ וְלֹא־דָמּוּ קִדְּמֻנִי יְמֵי־עֹֽנִי׃ |
تاریکی وجودم را تسخیر کرده و از شدت غم به این سو و آن سو میروم و قرار ندارم. در میان جماعت میایستم و با التماس کمک میطلبم. | 28 |
קֹדֵר הִלַּכְתִּי בְּלֹא חַמָּה קַמְתִּי בַקָּהָל אֲשַׁוֵּֽעַ׃ |
نالههایم به فریاد شغال و جغد میماند. | 29 |
אָח הָיִיתִי לְתַנִּים וְרֵעַ לִבְנוֹת יַעֲנָֽה׃ |
پوست بدنم سیاه شده، و کنده میشود. استخوانهایم از شدت تب میسوزد. | 30 |
עוֹרִי שָׁחַר מֵעָלָי וְעַצְמִי־חָרָה מִנִּי־חֹֽרֶב׃ |
نوای شادِ چنگِ من، به نوحهگری مبدل شده و از نی من نالههای جانگداز به گوش میرسد. | 31 |
וַיְהִי לְאֵבֶל כִּנֹּרִי וְעֻגָבִי לְקוֹל בֹּכִֽים׃ |