آنگاه ایوب پاسخ داد: | 1 |
تا به کی میخواهید عذابم بدهید و با سخنانتان مرا خرد کنید؟ | 2 |
پیدرپی به من اهانت میکنید و از این رفتارتان شرم نمیکنید. | 3 |
اگر من خطا کردهام، خطای من چه صدمهای به شما زده است؟ | 4 |
شما خود را بهتر از من میپندارید و این مصیبت مرا نتیجهٔ گناه من میدانید، | 5 |
در حالی که این خداست که مرا به چنین روزی انداخته و در دام خود گرفتار کرده است. | 6 |
فریاد برمیآورم و کمک میخواهم، اما هیچکس صدایم را نمیشنود و کسی به فریادم نمیرسد. | 7 |
خدا راهم را سد کرده و روشنایی مرا به تاریکی مبدل نموده است. | 8 |
او عزت و فخر را از من گرفته | 9 |
و از هر طرف مرا خرد کرده است. او مرا از پا درآورده و درخت امیدم را از ریشه برکنده است. | 10 |
خشم او علیه من شعلهور است و او مرا دشمن خود به حساب میآورد. | 11 |
لشکریانش به پیش میتازد و بر ضد من سنگر میسازند، و گرداگردِ خیمهام اردو میزنند. | 12 |
برادرانم را از من دور کرده است، و آشنایانم بر ضد من برخاستهاند. | 13 |
بستگانم از من روگردانیده و همهٔ دوستانم مرا ترک گفتهاند. | 14 |
اهل خانه و حتی خدمتکارانم با من مانند یک غریبه رفتار میکنند و من برای آنها بیگانه شدهام. | 15 |
خدمتکارم را صدا میکنم، حتی به او التماس مینمایم، ولی او جوابم را نمیدهد. | 16 |
نَفَسم برای زنم مشمئزکننده است، و برادرانم طاقت تحمل مرا ندارند. | 17 |
بچههای کوچک هم مرا خوار میشمارند و وقتی مرا میبینند مسخرهام میکنند. | 18 |
حتی نزدیکترین دوستانم از من منزجرند و آنانی که دوستشان میداشتم از من روگردان شدهاند. | 19 |
از من پوست و استخوانی بیش نمانده است، به زحمت از چنگ مرگ گریختهام. | 20 |
آه ای دوستان، به من رحم کنید، زیرا دست خدا بر من سنگین شده است. | 21 |
چرا شما هم مثل خدا مرا عذاب میدهید؟ آیا از خوردن گوشت بدنم سیر نشدهاید؟ | 22 |
ای کاش میتوانستم درد دلم را با قلمی آهنین برای همیشه در دل سنگ بنویسم. | 23 |
24 |
اما من میدانم که رهانندهام زنده است و سرانجام بر زمین خواهد ایستاد؛ | 25 |
و میدانم حتی بعد از اینکه بدن من هم بپوسد، خدا را خواهم دید! | 26 |
من خود با این چشمانم او را خواهم دید! چه امید پرشکوهی! | 27 |
چطور جرات میکنید به آزار من ادامه دهید و بگویید: «مقصر خودش است»؟ | 28 |
از شمشیر مجازات خدا بترسید و بدانید که او شما را داوری خواهد کرد. | 29 |