آنگاه بلدد شوحی پاسخ داد: | 1 |
تا کی میخواهی به این حرفها ادامه دهی؟ اگر میخواهی ما هم سخن بگوییم قدری عاقلانهتر صحبت کن. | 2 |
آیا تو فکر میکنی ما مثل حیوان بیشعور هستیم؟ | 3 |
چرا بیجهت خشمگین میشوی و به خود صدمه میزنی؟ آیا انتظار داری به خاطر تو زمین بلرزد و صخرهها واژگون شوند. | 4 |
چراغ مرد بدکار خاموش خواهد شد و شعلهاش نوری نخواهد داد. | 5 |
در هر خانهای که شرارت وجود داشته باشد، تاریکی حکمفرما خواهد بود. | 6 |
قدمهای شرور سست میشوند و او قربانی نقشههای خود میگردد. | 7 |
او با پای خود به دام میافتد و تله پاشنهٔ پای او را میگیرد و او را رها نمیکند. | 8 |
9 |
سر راه او تلهها پنهان شده است. | 10 |
ترسها از هر طرف به او هجوم میآورند و او را قدم به قدم تعقیب میکنند. | 11 |
مصیبت دهان خود را برای او باز کرده و فلاکت آماده است تا او را به کام خود فرو برد. | 12 |
مرض مهلک به جان او میافتد و او را به کام مرگ میکشاند. | 13 |
از خانهٔ امن خود جدا شده، نزد پادشاه مرگ برده میشود. | 14 |
خانهاش در زیر آتش گوگرد نابود میگردد. | 15 |
ریشه و شاخههایش میخشکند و از بین میروند. | 16 |
خاطرهٔ وجود او تمام از روی زمین محو میگردد و هیچکس او را به یاد نمیآورد. | 17 |
از دنیای زندگان بیرون انداخته شده، از نور به تاریکی رانده میشود. | 18 |
در میان قومش نسلی از او باقی نمیماند. | 19 |
قومهای مغرب و مشرق از سرنوشت او حیران و هراسان میشوند. | 20 |
آری، این بلایی است که بر سر گناهکاران میآید، بر سر آنانی که خدا را نمیشناسند. | 21 |