از زندگی بیزارم. پس بگذارید زبان به شکایت گشوده، از تلخی جانم سخن بگویم. | 1 |
נקטה נפשי בחיי אעזבה עלי שיחי אדברה במר נפשי |
ای خدا مرا محکوم نکن؛ فقط به من بگو چه کردهام که با من چنین میکنی؟ | 2 |
אמר אל-אלוה אל-תרשיעני הודיעני על מה-תריבני |
آیا به نظر تو این درست است که به من ظلم روا داری و انسانی را که خود آفریدهای ذلیل سازی و شادی و خوشبختی را نصیب بدکاران بگردانی؟ | 3 |
הטוב לך כי תעשק--כי-תמאס יגיע כפיך ועל-עצת רשעים הופעת |
آیا چشمان تو مانند چشمان انسان است؟ آیا فقط چیزهایی را میبینی که مردم میبینند؟ | 4 |
העיני בשר לך אם-כראות אנוש תראה |
آیا عمر تو به درازای عمر انسان است؟ آیا روزهای زندگیات آنقدر کوتاه است | 5 |
הכימי אנוש ימיך אם-שנותיך כימי גבר |
که باید هر چه زودتر خطاهایم را بجویی، و گناهانم را جستجو کنی؟ | 6 |
כי-תבקש לעוני ולחטאתי תדרוש |
هرچند میدانی که تقصیرکار نیستم، و کسی نیست که بتواند مرا از دست تو نجات دهد؟ | 7 |
על-דעתך כי-לא ארשע ואין מידך מציל |
دستهای تو بود که مرا سرشت و اکنون همان دستهاست که مرا نابود میکند. | 8 |
ידיך עצבוני ויעשוני יחד סביב ותבלעני |
به یاد آور که مرا از خاک به وجود آوردی؛ آیا به این زودی مرا به خاک برمیگردانی؟ | 9 |
זכר-נא כי-כחמר עשיתני ואל-עפר תשיבני |
به پدرم قدرت بخشیدی تا مرا تولید نماید و گذاشتی در رحم مادرم رشد کنم. | 10 |
הלא כחלב תתיכני וכגבנה תקפיאני |
پوست و گوشت به من دادی و استخوانها و رگ و پیام را به هم بافتی. | 11 |
עור ובשר תלבישני ובעצמות וגידים תשככני |
تو بودی که به من حیات بخشیدی و محبتت را نصیب من کردی. زندگی من در دستان تو محفوظ است. | 12 |
חיים וחסד עשית עמדי ופקדתך שמרה רוחי |
با وجود این، انگیزه واقعی تو این بوده که | 13 |
ואלה צפנת בלבבך ידעתי כי-זאת עמך |
مرا تحت نظر داشته باشی تا اگر مرتکب گناهی شدم از بخشیدنم امتناع ورزی. | 14 |
אם-חטאתי ושמרתני ומעוני לא תנקני |
وای بر من اگر گناهی مرتکب شوم. اما حتی اگر بیگناه باشم نمیتوانم سرم را بلند کنم چون پر از شرمساری و فلاکت هستم! | 15 |
אם רשעתי אללי לי-- וצדקתי לא-אשא ראשי שבע קלון וראה עניי |
حتی اگر سرم را بلند کنم تو مانند شیر مرا شکار میکنی و قدرت مهیب خود را علیه من به نمایش میگذاری. | 16 |
ויגאה כשחל תצודני ותשב תתפלא-בי |
پیوسته علیه من شاهد میآوری؛ هر لحظه بر خشم خود نسبت به من میافزایی و نیروهای تازه نفس برای مبارزه با من میفرستی. | 17 |
תחדש עדיך נגדי ותרב כעשך עמדי חליפות וצבא עמי |
چرا گذاشتی به دنیا بیایم؟ ای کاش قبل از اینکه چشمی مرا میدید، جان میدادم. | 18 |
ולמה מרחם הצאתני אגוע ועין לא-תראני |
انگار هرگز وجود نداشتهام و از رحم مادر به گور میرفتم. | 19 |
כאשר לא-הייתי אהיה מבטן לקבר אובל |
آیا نمیبینی که دیگر چیزی از عمرم باقی نمانده است؟ پس دیگر تنهایم بگذار. بگذار دمی استراحت کنم. | 20 |
הלא-מעט ימי יחדל (וחדל) ישית (ושית) ממני ואבליגה מעט |
بهزودی میروم و دیگر باز نمیگردم. به سرزمینی میروم که سرد و تاریک است | 21 |
בטרם אלך ולא אשוב-- אל-ארץ חשך וצלמות |
به سرزمین ظلمت و پریشانی، به جایی که خود نور هم تاریکی است. | 22 |
ארץ עפתה כמו אפל--צלמות ולא סדרים ותפע כמו-אפל |