< پیدایش 43 >
قحطی در کنعان همچنان ادامه داشت. | 1 |
And the famine [was] heavy in the land.
پس یعقوب از پسرانش خواست تا دوباره به مصر بروند و مقداری غله بخرند، زیرا غلهای که از مصر خریده بودند، تمام شده بود. | 2 |
And it was just when they finished to eat the grain which they had brought from Egypt and he said to them father their go back buy for us a little of food.
ولی یهودا به او گفت: «آن مرد سخت به ما هشدار داده، گفت:”اگر برادرتان همراه شما نباشد، روی مرا نخواهید دید.“اگر بنیامین را با ما بفرستی ما به مصر میرویم تا برای تو غله بخریم.» | 3 |
And he said to him Judah saying certainly he warned us the man saying not you will see face my except brother your [is] with you.
If there you [are] sending brother our with us we will go down and we will buy for you food.
And if not you [are] sending [him] not we will go down for the man he said to us not you will see face my except brother your [is] with you.
یعقوب به آنها گفت: «چرا به او گفتید که برادر دیگری هم دارید؟ چرا با من چنین کردید؟» | 6 |
And he said Israel why? did you do harm to me by telling to the man ¿ still [belong] to you [does] a brother.
گفتند: «آن مرد تمام جزئیات زندگی ما و خانوادهٔ ما را به دقت از ما پرسید و گفت:”آیا پدر شما هنوز زنده است؟ آیا برادر دیگری هم دارید؟“ما مجبور بودیم به سؤالات او پاسخ بدهیم. ما از کجا میدانستیم به ما میگوید:”برادرتان را نزد من بیاورید؟“» | 7 |
And they said carefully he asked the man of us and of kindred our saying ¿ still [is] father your living ¿ [does] there [belong] to you a brother and we told to him on [the] mouth of the words these ¿ really did we know that he will say bring down brother your.
یهودا به پدرش گفت: «پسر را به من بسپار تا روانه شویم. در غیر این صورت ما و فرزندانمان از گرسنگی خواهیم مُرد. | 8 |
And he said Judah to Israel father his send! the young man with me so let us arise and we will go and we may live and not we will die both we as well as you as well as little one[s] our.
من تضمین میکنم که او را سالم برگردانم. اگر او را نزد تو باز نیاوردم و در حضورت حاضر نساختم، گناهش تا ابد به گردن من باشد. | 9 |
I I will stand surety for him from hand my you will require him if not I have brought him to you and I will set him before you and I will be culpable to you all the days.
اگر موافقت کرده، او را همراه ما فرستاده بودی تا به حال به آنجا رفته و برگشته بودیم.» | 10 |
For if not we had delayed for now we have returned this two times.
سرانجام یعقوب به ایشان گفت: «حال که اینچنین است از بهترین محصولاتی که در این سرزمین داریم، برای حاکم مصر به ارمغان ببرید. مقداری بلسان و عسل، کتیرا و مُر، پسته و بادام بار الاغهایتان نموده، به مصر بروید. | 11 |
And he said to them Israel father their if so - then this do take some of [the] best products of the land in vessels your and take down to the man a gift a little of balm and a little of honey spice and myrrh pistachio nuts and almonds.
دو برابر پولی را هم که دفعه پیش در کیسههایتان گذاشته بودند با خودتان ببرید، شاید اشتباهی شده باشد. | 12 |
And silver double take in hand your and the silver that was returned in [the] mouth of sacks your you will take back in hand your perhaps [was] a mistake it.
در ضمن، برادرتان بنیامین نیز همراه شما خواهد آمد. | 13 |
And brother your take and arise go back to the man.
امیدوارم که خدای قادر مطلق شما را مورد لطف آن مرد قرار دهد تا شمعون و بنیامین را برگرداند. اگر خواستِ خدا چنین است که بیاولاد شوم، بگذار بیاولاد شوم.» | 14 |
And God Almighty may he give to you compassion before the man and he will let go to you brother your other and Benjamin and I just when I have been bereaved I have been bereaved.
پس ایشان هدایا و پولِ دو برابر برداشته، همراه بنیامین عازم مصر شدند و نزد یوسف رفتند. | 15 |
And they took the men the gift this and double money they took in hand their and Benjamin and they arose and they went down Egypt and they stood before Joseph.
چون یوسف بنیامین را همراه آنها دید، به پیشکار خانهٔ خود گفت: «امروز ظهر این مردان با من نهار خواهند خورد. آنها را به خانه ببر و برای خوراک تدارک ببین.» | 16 |
And he saw Joseph with them Benjamin and he said to [the one] who [was] over household his bring the men the house towards and slaughter a slaughter and prepare [it] for with me they will eat the men at noon.
پس آن مرد طبق دستور یوسف عمل کرده، ایشان را به قصر یوسف برد. | 17 |
And he did the man just as he said Joseph and he brought the man the men [the] house of towards Joseph.
پسران یعقوب وقتی فهمیدند آنها را به کجا میبرند، بینهایت ترسان شدند و به یکدیگر گفتند: «شاید به خاطر آن پولی که در خورجینهای ما گذاشته شده بود، میخواهند ما را بگیرند و به اسارت خود درآورند و الاغهای ما را نیز تصاحب نمایند.» | 18 |
And they were afraid the men that they were brought [the] house of Joseph and they said on [the] matter of the silver which returned in sacks our at the beginning we [are] being brought to roll himself on us and to throw himself on us and to take us to slaves and donkeys our.
برادران نزد پیشکار خانۀ یوسف رفتند و در درگاه خانه با او سخن گفتند: | 19 |
And they approached the man who [was] over [the] household of Joseph and they spoke to him [the] entrance of the house.
«ای آقا، دفعۀ اول که برای خرید غله به مصر آمدیم، | 20 |
And they said pardon us O lord my certainly we came down at the beginning to buy food.
هنگام مراجعت چون خورجینهای خود را گشودیم، پولهایی را که برای خرید غله پرداخته بودیم در آنها یافتیم. حال، آن پولها را آوردهایم. | 21 |
And it was that we came to the lodging place and we opened! sacks our and there! [the] silver of each man [was] in [the] mouth of sack his silver our in weight its and we have brought back it in hand our.
مقداری هم پول برای خرید این دفعه همراه خود آوردهایم. ما نمیدانیم آن پولها را چه کسی در خورجینهای ما گذاشته بود.» | 22 |
And silver other we have brought down in hand our to buy food not we know who? did he put silver our in sacks our.
پیشکار به آنها گفت: «نگران نباشید. خدای شما و خدای اجدادتان این ثروت را در خورجینهایتان گذاشته است، چون من پول غلهها را از شما گرفتم.» پس آن مرد شمعون را از زندان آزاد ساخته، نزد برادرانش آورد. | 23 |
And he said peace [be] to you may not you fear God your and [the] God of father your he gave to you treasure in sacks your silver your it came to me and he brought out to them Simeon.
سپس آنها را به داخل قصر برده، آب به ایشان داد تا پاهای خود را بشویند و برای الاغهایشان نیز علوفه فراهم نمود. | 24 |
And he brought the man the men [the] house of towards Joseph and he gave water and they washed feet their and he gave fodder to donkeys their.
آنگاه آنها هدایای خود را آماده کردند تا ظهر که یوسف وارد میشود به او بدهند، زیرا به آنها گفته بودند که در آنجا نهار خواهند خورد. | 25 |
And they prepared the gift until came Joseph at noon for they had heard that there they will eat food.
وقتی که یوسف به خانه آمد هدایای خود را به او تقدیم نموده، در حضور او تعظیم کردند. | 26 |
And he came Joseph the house towards and they brought to him the gift which [was] in hand their the house towards and they bowed down to him [the] ground towards.
یوسف از احوال ایشان پرسید و گفت: «پدر پیرتان که دربارهٔ او با من صحبت کردید چطور است؟ آیا هنوز زنده است؟» | 27 |
And he asked of them to welfare and he said ¿ health [is] father your old whom you spoke ¿ [is] still he alive.
عرض کردند: «بله، او هنوز زنده و سالم است.» و بار دیگر در مقابل او تعظیم کردند. | 28 |
And they said health [belongs] to servant your to father our still he [is] alive and they bowed low (and they bowed down. *Q(K)*)
یوسف چون برادر تنی خود بنیامین را دید پرسید: «آیا این همان برادر کوچک شماست که دربارهاش با من صحبت کردید؟» سپس به او گفت: «پسرم، خدا تو را برکت دهد.» | 29 |
And he lifted up eyes his and he saw Benjamin brother his [the] son of mother his and he said ¿ [is] this brother your young whom you spoke to me and he said God may he show favor to you O son my.
یوسف با دیدن برادرش آنچنان تحت تأثیر قرار گرفت که نتوانست از گریستن خودداری نماید؛ پس به جایی خلوت شتافت و در آنجا گریست. | 30 |
And he hurried Joseph for they grew warm compassion his to brother his and he sought to weep and he went the inner room towards and he wept there.
سپس صورت خود را شسته نزد برادرانش بازگشت و در حالی که بر خود مسلط شده بود، دستور داد غذا را بیاورند. | 31 |
And he washed face his and he came out and he restrained himself and he said set food.
برای یوسف جداگانه سفره چیدند و برای برادرانش جداگانه. مصریهایی هم که در آنجا بودند از سفرهٔ دیگری غذا میخوردند، زیرا مصریها عبرانیها را نجس میدانستند. | 32 |
And they set for him to only him and to them to alone them and for the Egyptians who were eating with him to alone them for not they were able! the Egyptians to eat with the Hebrews food for [is] an abomination it to Egypt.
یوسف برادرانش را برحسب سن ایشان بر سر سفره نشانید و آنها از این عمل او متعجب شدند. | 33 |
And they sat down before him the firstborn according to birthright his and the young [brother] according to youth his and they looked in astonishment the men each to neighbor his.
او از سفرهٔ خود به ایشان غذا داد و برای بنیامین پنج برابر سایرین غذا کشید. پس آن روز ایشان با یوسف خوردند و نوشیدند و شادی نمودند. | 34 |
And someone took portions from with face his to them and it was great [the] portion of Benjamin more than [the] portions of all of them five hands and they drank and they became drunk with him.