برای هر چیزی که در زیر آسمان انجام میگیرد، زمان معینی وجود دارد: | 1 |
برای هر چیز زمانی است و هر مطلبی رازیر آسمان وقتی است. | ۱ |
زمانی برای تولد، زمانی برای مرگ. زمانی برای کاشتن، زمانی برای برداشتن. | 2 |
وقتی برای ولادت و وقتی برای موت. وقتی برای غرس نمودن و وقتی برای کندن مغروس. | ۲ |
زمانی برای کشتن، زمانی برای شفا دادن. زمانی برای خراب کردن، زمانی برای ساختن. | 3 |
وقتی برای قتل و وقتی برای شفا. وقتی برای منهدم ساختن ووقتی برای بنا نمودن. | ۳ |
زمانی برای گریه، زمانی برای خنده. زمانی برای ماتم، زمانی برای رقص. | 4 |
وقتی برای گریه و وقتی برای خنده. وقتی برای ماتم و وقتی برای رقص. | ۴ |
زمانی برای دور ریختن سنگها، زمانی برای جمع کردن سنگها. زمانی برای در آغوش گرفتن، زمانی برای اجتناب از در آغوش گرفتن. | 5 |
وقتی برای پراکنده ساختن سنگها و وقتی برای جمع ساختن سنگها. وقتی برای در آغوش کشیدن و وقتی برای اجتناب از در آغوش کشیدن. | ۵ |
زمانی برای به دست آوردن، زمانی برای از دست دادن. زمانی برای نگه داشتن، زمانی برای دور انداختن. | 6 |
وقتی برای کسب و وقتی برای خسارت. وقتی برای نگاه داشتن و وقتی برای دورانداختن. | ۶ |
زمانی برای پاره کردن، زمانی برای دوختن. زمانی برای سکوت، زمانی برای گفتن. | 7 |
وقتی برای دریدن و وقتی برای دوختن. وقتی برای سکوت و وقتی برای گفتن. | ۷ |
زمانی برای محبت، زمانی برای نفرت. زمانی برای جنگ، زمانی برای صلح. | 8 |
وقتی برای محبت و وقتی برای نفرت. وقتی برای جنگ و وقتی برای صلح. | ۸ |
آدمی از زحمتی که میکشد چه نفعی میبرد؟ | 9 |
پس کارکننده را از زحمتی که میکشد چه منفعت است؟ | ۹ |
من درباره کارهایی که خداوند بر دوش انسان نهاده تا انجام دهد، اندیشیدم | 10 |
مشقتی را که خدا به بنی آدم داده است تا در آن زحمت کشند، ملاحظه کردم. | ۱۰ |
و دیدم که خداوند برای هر کاری زمان مناسبی مقرر کرده است. همچنین، او در دل انسان اشتیاق به درک ابدیت را نهاده است، اما انسان قادر نیست کار خدا را از ابتدا تا انتها درک کند. | 11 |
او هر چیز را در وقتش نیکو ساخته است و نیزابدیت را در دلهای ایشان نهاده، بطوری که انسان کاری را که خدا کرده است، از ابتدا تا انتها دریافت نتواند کرد. | ۱۱ |
پس به این نتیجه رسیدم که برای انسان چیزی بهتر از این نیست که شاد باشد و تا آنجا که میتواند خوش بگذراند، | 12 |
پس فهمیدم که برای ایشان چیزی بهتر از این نیست که شادی کنند و در حیات خودبه نیکویی مشغول باشند. | ۱۲ |
بخورد و بنوشد و از دسترنج خود لذت ببرد. اینها بخششهای خداوند هستند. | 13 |
و نیز بخشش خدااست که هر آدمی بخورد و بنوشد و از تمامی زحمت خود نیکویی بیند. | ۱۳ |
من این را دریافتهام که هر آنچه خداوند انجام میدهد تغییرناپذیر است؛ نمیتوان چیزی بر آن افزود یا از آن کم کرد. مقصود خداوند این است که ترس او در دل انسان باشد. | 14 |
و فهمیدم که هرآنچه خدا میکند تا ابدالاباد خواهد ماند، و بر آن چیزی نتوان افزود و از آن چیزی نتوان کاست وخدا آن را به عمل میآورد تا از او بترسند. | ۱۴ |
آنچه که هست از قبل بوده و آنچه که باید بشود از قبل شده است. خدا گذشته را تکرار میکند. | 15 |
آنچه هست از قدیم بوده است و آنچه خواهدشد قدیم است و آنچه را که گذشته است خدامی طلبد. | ۱۵ |
علاوه بر این، دیدم که در زیر آسمان عدالت و انصاف جای خود را به ظلم و بیانصافی داده است. | 16 |
و نیز مکان انصاف را زیر آسمان دیدم که در آنجا ظلم است و مکان عدالت را که در آنجا بیانصافی است. | ۱۶ |
به خود گفتم: «خداوند هر کاری را که انسان میکند، چه نیک و چه بد، در وقتش داوری خواهد نمود.» | 17 |
و در دل خود گفتم که خدا عادل و ظالم را داوری خواهد نمود زیرا که برای هر امر و برای هر عمل در آنجا وقتی است. | ۱۷ |
سپس فکر کردم: «خداوند انسانها را میآزماید تا به آنها نشان دهد که بهتر از حیوان نیستند. | 18 |
و درباره امور بنی آدم در دل خود گفتم: این واقع میشود تا خدا ایشان را بیازماید و تا خودایشان بفهمند که مثل بهایم میباشند. | ۱۸ |
زیرا عاقبت انسان و حیوان یکی است، هر دو جان میدهند و میمیرند؛ پس انسان هیچ برتری بر حیوان ندارد. همه چیز بیهودگی است! | 19 |
زیرا که وقایع بنی آدم مثل وقایع بهایم است برای ایشان یک واقعه است؛ چنانکه این میمیرد به همانطورآن نیز میمیرد و برای همه یک نفس است و انسان بر بهایم برتری ندارد چونکه همه باطل هستند. | ۱۹ |
همه به یک جا میروند، از خاک به وجود آمدهاند و به خاک باز میگردند. | 20 |
همه به یکجا میروند و همه از خاک هستند وهمه به خاک رجوع مینمایند. | ۲۰ |
چطور میتوان فهمید که روح انسان به بالا پرواز میکند و روح حیوان به قعر زمین فرو میرود؟» | 21 |
کیست روح انسان را بداند که به بالا صعود میکند یا روح بهایم را که پایین بسوی زمین نزول مینماید؟ | ۲۱ |
پس دریافتم که برای انسان چیزی بهتر از این نیست که از دسترنج خود لذت ببرد، زیرا سهم او از زندگی همین است، چون وقتی بمیرد دیگر چه کسی میتواند او را بازگرداند تا آنچه را که پس از او اتفاق میافتد ببیند. | 22 |
لهذا فهمیدم که برای انسان چیزی بهتر از این نیست که از اعمال خود مسرور شود، چونکه نصیبش همین است. و کیست که او را بازآورد تاآنچه را که بعد از او واقع خواهد شد مشاهده نماید؟ | ۲۲ |