آنگاه طبق دستور خداوند بازگشتیم و از راهی که به سوی دریای سرخ میرود به بیابان رفتیم. سالهای زیادی در اطراف ناحیهٔ کوه سعیر سرگردان بودیم. سرانجام خداوند فرمود: | 1 |
پس برگشته، چنانکه خداوند به من گفته بود، از راه بحرقلزم در بیابان کوچ کردیم وروزهای بسیار کوه سعیر را دور زدیم. | ۱ |
2 |
پس خداوند مرا خطاب کرده، گفت: | ۲ |
«به اندازهٔ کافی در این کوهستان سرگردان بودهاید. حال به سمت شمال بروید. | 3 |
«دور زدن شمابه این کوه بس است، بسوی شمال برگردید. | ۳ |
به قوم بگو که ایشان از مرز سرزمینی خواهند گذشت که به برادرانشان ادومیها تعلق دارد. (ادومیها از نسل عیسو هستند و در سعیر زندگی میکنند.) آنها از شما خواهند ترسید، | 4 |
وقوم را امر فرموده، بگو که شما از حدود برادران خود بنی عیسو که در سعیر ساکنند باید بگذرید، و ایشان از شما خواهند ترسید، پس بسیاراحتیاط کنید. | ۴ |
ولی شما با ایشان نجنگید، چون من تمام سرزمین کوهستانی سعیر را به عنوان ملک دائمی به ایشان دادهام و حتی یک وجب از زمین ایشان را به شما نخواهم داد. | 5 |
و با ایشان منازعه مکنید، زیرا که از زمین ایشان بقدر کف پایی هم به شما نخواهم داد، چونکه کوه سعیر را به عیسو به ملکیت دادهام. | ۵ |
در آنجا به ازای آب و غذایی که مصرف میکنید، پول بپردازید. | 6 |
خوراک را از ایشان به نقره خریده، بخورید و آب را نیز از ایشان به نقره خریده، بنوشید.» | ۶ |
خداوند، خدایتان در تمام چهل سالی که در این بیابان بزرگ سرگردان بودهاید با شما بوده و قدم به قدم از شما مراقبت نموده است. او در تمام کارهایتان به شما برکت داده و شما هیچوقت محتاج به چیزی نبودهاید.» | 7 |
زیرا که یهوه خدای تو، تو را در همه کارهای دستت برکت داده است، او راه رفتنت رادر این بیابان بزرگ میداند، الان چهل سال است که یهوه خدایت با تو بوده است و به هیچچیزمحتاج نشدهای. | ۷ |
بنابراین ما از کنار سعیر که برادرانمان از نسل عیسو در آنجا زندگی میکردند گذشتیم و جادهای را که به سمت جنوب به اِیلَت و عصیون جابر میرود قطع نموده، رو به شمال به طرف بیابان موآب کوچ کردیم. | 8 |
پس از برادران خود بنی عیسوکه در سعیر ساکنند، از راه عربه از ایلت و عصیون جابر عبور نمودیم. | ۸ |
آنگاه خداوند به ما چنین هشدار داد: «با موآبیها که از نسل لوط هستند کاری نداشته باشید و با ایشان وارد جنگ نشوید. من شهر عار را به ایشان دادهام و هیچ زمینی را از سرزمین ایشان به شما نخواهم داد.» | 9 |
پس برگشته، از راه بیابان موآب گذشتیم، وخداوند مرا گفت: «موآب را اذیت مرسان و باایشان منازعت و جنگ منما، زیرا که از زمین ایشان هیچ نصیبی به شما نخواهم داد، چونکه عاررا به بنی لوط برای ملکیت دادهام.» | ۹ |
(ایمیها که قبیلهٔ بسیار بزرگی بودند قبلاً در آن ناحیه سکونت داشتند و مثل غولهای عناقی بلند قد بودند. | 10 |
ایمیان که قوم عظیم و کثیر و بلند قد مثل عناقیان بودند، پیش در آنجا سکونت داشتند. | ۱۰ |
ایمیها و عناقیها غالباً رفائی خوانده میشوند، ولی موآبیها ایشان را ایمی میخوانند. | 11 |
ایشان نیز مثل عناقیان از رفائیان محسوب بودند، لیکن موآبیان ایشان را ایمیان میخوانند. | ۱۱ |
در روزگار پیشین حوریها در سعیر سکونت داشتند، ولی ادومیها یعنی قوم عیسو آنها را بیرون رانده، جایشان را گرفتند، همانطور که اسرائیل مردم کنعان را که خداوند سرزمینشان را به اسرائیل بخشیده بود، بیرون راندند.) | 12 |
و حوریان در سعیرپیشتر ساکن بودند، و بنی عیسو ایشان را اخراج نموده، ایشان را از پیش روی خود هلاک ساختند، و در جای ایشان ساکن شدند، چنانکه اسرائیل به زمین میراث خود که خداوند به ایشان داده بود، کردند. | ۱۲ |
خداوند فرمود: «اکنون برخیزید و از رود زارَد بگذرید.» ما چنین کردیم. | 13 |
الان برخیزید و از وادی زاردعبور نمایید. پس از وادی زارد عبور نمودیم. | ۱۳ |
سی و هشت سال پیش، ما قادش را ترک گفته بودیم. همانطور که خداوند فرموده بود، در این مدت تمام جنگجویان ما از بین رفتند. | 14 |
وایامی که از قادش برنیع راه میرفتیم تا از وادی زارد عبور نمودیم سی و هشت سال بود، تاتمامی آن طبقه مردان جنگی از میان اردو تمام شدند، چنانکه خداوند برای ایشان قسم خورده بود. | ۱۴ |
خداوند بر ضد آنها بود و سرانجام همهٔ آنها را از بین برد. | 15 |
و دست خداوند نیز بر ایشان میبود تاایشان را از میان اردو بالکل هلاک کند. | ۱۵ |
پس از اینکه تمام جنگجویان مردند | 16 |
پس چون جمیع مردان جنگی از میان قوم بالکل مردند، | ۱۶ |
خداوند به من فرمود: | 17 |
آنگاه خداوند مرا خطاب کرده، گفت: | ۱۷ |
«امروز باید از شهر عار که در مرز موآب است بگذرید. | 18 |
«تو امروز از عار که سرحد موآب باشد، باید بگذری. | ۱۸ |
وقتی به سرزمین عمونیها که از نسل لوط هستند نزدیک شدید با آنها کاری نداشته باشید و با ایشان وارد جنگ نشوید، زیرا هیچ زمینی را از سرزمینی که به ایشان بخشیدهام، به شما نخواهم داد.» | 19 |
و چون به مقابل بنی عمون برسی ایشان را مرنجان و با ایشان منازعه مکن، زیرا که اززمین بنی عمون نصیبی به تو نخواهم داد چونکه آن را به بنی لوط به ملکیت دادهام. | ۱۹ |
(آن ناحیه نیز زمانی محل سکونت رفائیها که عمونیها ایشان را زَمزُمی میخوانند، بود. | 20 |
(آن نیز زمین رفائیان شمرده میشود و رفائیان پیشتر ساکن آنجا بودند، لیکن عمونیان ایشان را زمزمیان میخوانند. | ۲۰ |
آنها قبیلهٔ بسیار بزرگی بودند و مثل عناقیها قد بلندی داشتند، ولی خداوند ایشان را هنگام ورود عمونیها از بین برد و عمونیها به جای ایشان در آنجا سکونت کردند. | 21 |
ایشان قومی عظیم و کثیر و بلند قدمثل عناقیان بودند، و خداوند آنها را از پیش روی ایشان هلاک کرد، پس ایشان را اخراج نموده، درجای ایشان ساکن شدند. | ۲۱ |
خداوند به همین گونه به قوم عیسو در کوه سعیر کمک کرده بود و آنها حوریها را که قبل از ایشان در آنجا سکونت داشتند از بین برده و تا امروز به جای ایشان ساکن شدهاند. | 22 |
چنانکه برای بنی عیسو که در سعیر ساکنند عمل نموده، حوریان را از حضور ایشان هلاک ساخته، آنها رااخراج نمودند، و تا امروز در جای ایشان ساکنند. | ۲۲ |
وضع مشابه دیگر، زمانی اتفاق افتاد که مردم کفتور به قبیلهٔ عِویها که تا حدود غزه در دهکدههای پراکندهای سکونت داشتند حمله نموده، آنها را هلاک کردند و به جای ایشان ساکن شدند.) | 23 |
و عویان را که در دهات تا به غزا ساکن بودندکفتوریان که از کفتور بیرون آمدند هلاک ساخته، در جای ایشان ساکن شدند. ) | ۲۳ |
آنگاه خداوند فرمود: «از رود ارنون گذشته، به سرزمین سیحونِ اموری، پادشاه حشبون داخل شوید. من او را و سرزمینش را به شما دادهام. با او بجنگید و سرزمین او را به تصرف خود درآورید. | 24 |
پس برخیزید وکوچ کرده، از وادی ارنون عبور کنید، اینک سیحون اموری ملک حشبون و زمین او را بهدست تو دادم، به تصرف آن شروع کن و با ایشان جنگ نما. | ۲۴ |
از امروز ترس شما را بر دل مردم سراسر جهان میگذارم. آنها آوازهٔ شما را میشنوند و به وحشت میافتند.» | 25 |
امروز شروع کرده، خوف و ترس تورا بر قومهای زیر تمام آسمان مستولی میگردانم، و ایشان آوازه تو را شنیده، خواهندلرزید، و از ترس تو مضطرب خواهند شد.» | ۲۵ |
سپس از صحرای قدیموت سفیرانی با پیشنهاد صلح نزد سیحون، پادشاه حِشبون فرستادم. | 26 |
پس قاصدان با سخنان صلحآمیز از بیابان قدیموت نزد سیحون ملک حشبون فرستاده، گفتم: | ۲۶ |
پیشنهاد ما این بود: «اجازه دهید از سرزمین شما عبور کنیم. از جادهٔ اصلی خارج نخواهیم شد و به طرف مزارع اطراف آن نخواهیم رفت. | 27 |
«اجازت بده که از زمین تو بگذرم، به شاهراه خواهم رفت و به طرف راست یا چپ میل نخواهم کرد. | ۲۷ |
هنگام عبور برای هر لقمه نانی که بخوریم و هر جرعه آبی که بنوشیم، پول خواهیم داد. تنها چیزی که میخواهیم، اجازهٔ عبور از سرزمین شماست. | 28 |
خوراک را به نقره به من بفروش تابخورم، و آب را به نقره به من بده تا بنوشم، فقطاجازت بده تا بر پایهای خود بگذرم. | ۲۸ |
ادومیهای نسل عیسو که ساکن سعیرند اجازهٔ عبور از سرزمین خود را به ما دادند. موآبیها هم که پایتختشان در عار است همین کار را کردند. ما از راه اردن به سرزمینی که خداوند، خدایمان به ما داده است میرویم.» | 29 |
چنانکه بنی عیسو که در سعیر ساکنند و موآبیان که در عارساکنند به من رفتار نمودند، تا از اردن به زمینی که یهوه خدای ما به ما میدهد، عبور نمایم.» | ۲۹ |
ولی سیحون پادشاه حِشبون موافقت نکرد، زیرا خداوند، خدای شما او را سختدل گردانید تا او را به دست اسرائیل نابود کند، همچنانکه الان شده است. | 30 |
اماسیحون ملک حشبون نخواست که ما را از سرحدخود راه بدهد، زیرا که یهوه خدای تو روح او رابه قساوت و دل او را به سختی واگذاشت، تا او راچنانکه امروز شده است، بهدست تو تسلیم نماید. | ۳۰ |
آنگاه خداوند به من فرمود: «اکنون به تدریج سرزمین سیحون پادشاه را به شما میدهم. پس شروع به تصرف و تصاحب این سرزمین کن.» | 31 |
و خداوند مرا گفت: «اینک به تسلیم نمودن سیحون و زمین او بهدست تو شروع کردم، پس بنابه تصرف آن بنما تا زمین او را مالک شوی.» | ۳۱ |
آنگاه سیحون پادشاه به ما اعلان جنگ داد و نیروهایش را در یاهص بسیج کرد. | 32 |
آنگاه سیحون با تمامی قوم خود به مقابله مابرای جنگ کردن در یاهص بیرون آمدند. | ۳۲ |
ولی خداوند، خدایمان او را به ما تسلیم نمود و ما او را با تمام پسران و افرادش کشتیم و تمامی شهرهایش را به تصرف خود درآورده، همهٔ مردان و زنان و اطفال را از بین بردیم. | 33 |
ویهوه خدای ما او را بهدست ما تسلیم نموده، او رابا پسرانش و جمیع قومش زدیم. | ۳۳ |
34 |
و تمامی شهرهای او را در آنوقت گرفته، مردان و زنان واطفال هر شهر را هلاک کردیم که یکی را باقی نگذاشتیم. | ۳۴ |
به غیر از گلههایشان، موجود دیگری را زنده نگذاشتیم. این گلهها را هم با غنایمی که از تسخیر شهرها به چنگ آورده بودیم با خود بردیم. | 35 |
لیکن بهایم را با غنیمت شهرهایی که گرفته بودیم، برای خود به غارت بردیم. | ۳۵ |
ما از عروعیر که در کنارهٔ درهٔ ارنون است تا جلعاد، همهٔ شهرها را به تصرف خود درآوردیم. حتی یک شهر هم در برابر ما قادر به مقاومت نبود، زیرا خداوند، خدایمان تمامی آنها را به ما داده بود. | 36 |
ازعروعیر که برکناره وادی ارنون است، و شهری که در وادی است، تا جلعاد قریهای نبود که به ماممتنع باشد، یهوه خدای ما همه را به ما تسلیم نمود. | ۳۶ |
ولی ما به سرزمین بنیعمون و به رود یبوق و شهرهای کوهستانی یعنی جاهایی که خداوند، خدایمان قدغن فرموده بود، نزدیک نشدیم. | 37 |
لیکن به زمین بنی عمون و به تمامی کناره وادی یبوق و شهرهای کوهستان، و به هر جایی که یهوه خدای ما نهی فرموده بود، نزدیک نشدیم. | ۳۷ |