آنگاه بلدد شوحی پاسخ داد: |
تا کی میخواهی به این حرفها ادامه دهی؟ اگر میخواهی ما هم سخن بگوییم قدری عاقلانهتر صحبت کن. |
آیا تو فکر میکنی ما مثل حیوان بیشعور هستیم؟ |
چرا بیجهت خشمگین میشوی و به خود صدمه میزنی؟ آیا انتظار داری به خاطر تو زمین بلرزد و صخرهها واژگون شوند. |
چراغ مرد بدکار خاموش خواهد شد و شعلهاش نوری نخواهد داد. |
در هر خانهای که شرارت وجود داشته باشد، تاریکی حکمفرما خواهد بود. |
قدمهای شرور سست میشوند و او قربانی نقشههای خود میگردد. |
او با پای خود به دام میافتد و تله پاشنهٔ پای او را میگیرد و او را رها نمیکند. |
سر راه او تلهها پنهان شده است. |
ترسها از هر طرف به او هجوم میآورند و او را قدم به قدم تعقیب میکنند. |
مصیبت دهان خود را برای او باز کرده و فلاکت آماده است تا او را به کام خود فرو برد. |
مرض مهلک به جان او میافتد و او را به کام مرگ میکشاند. |
از خانهٔ امن خود جدا شده، نزد پادشاه مرگ برده میشود. |
خانهاش در زیر آتش گوگرد نابود میگردد. |
ریشه و شاخههایش میخشکند و از بین میروند. |
خاطرهٔ وجود او تمام از روی زمین محو میگردد و هیچکس او را به یاد نمیآورد. |
از دنیای زندگان بیرون انداخته شده، از نور به تاریکی رانده میشود. |
در میان قومش نسلی از او باقی نمیماند. |
قومهای مغرب و مشرق از سرنوشت او حیران و هراسان میشوند. |
آری، این بلایی است که بر سر گناهکاران میآید، بر سر آنانی که خدا را نمیشناسند. |