غزل غزلهای سلیمان. |
مرا با لبانت ببوس، زیرا عشق تو دلپذیرتر از شراب است. |
تو خوشبو هستی و نامت رایحهٔ عطرهای دلانگیز را به خاطر میآورد؛ عجیب نیست که دختران شیفتهٔ تو میشوند. |
مرا با خود بِبَر، بیا تا از اینجا دور شویم. پادشاه مرا به حجلۀ خود ببرد. دوستان تو مایۀ شادی و سرور ما هستی؛ عشق تو را بیش از شراب میستاییم. محبوبه شایسته است که تو را تحسین کنند. |
ای دختران اورشلیم، من سیاه اما زیبا هستم، همچون چادرهای قیدار و خیمههای سلیمان. |
به من که سیاه هستم اینچنین خیره مشوید، زیرا آفتاب مرا سوزانیده است. برادرانم بر من خشمگین شده مرا فرستادند تا در زیر آفتاب سوزان از تاکستانها نگاهبانی کنم، و من نتوانستم از تاکستان خود مراقبت نمایم. |
ای محبوب من، به من بگو امروز گلهات را کجا میچرانی؟ هنگام ظهر گوسفندانت را کجا میخوابانی؟ چرا برای یافت تو، در میان گلههای دوستانت سرگردان شوم؟ |
ای زیباترین زن دنیا، اگر نمیدانی، رد گلهها را بگیر و به سوی خیمههای چوپانان بیا و در آنجا بزغالههایت را بچران. |
ای محبوبهٔ من، تو همچون مادیان ارابهٔ فرعون، زیبا هستی. |
گونههایت با گوشوارههایت چه زیباست، گردنت با جواهراتش چه دلرباست. |
ما برایت گوشوارههای طلا با آویزههای نقره خواهیم ساخت. |
آنگاه که پادشاه بر سفرۀ خویش نشسته بود، اتاق از رایحۀ عطر من پر شد. |
محبوب من که در سینههایم آرمیده، رایحهای چون مُر خوشبو دارد. |
محبوب من مانند شکوفههای حنا است که در باغهای عِین جِدی میرویند. |
تو چه زیبایی، ای محبوبهٔ من! چشمانت به زیبایی و لطافت کبوتران است. |
ای محبوب من، تو چه جذاب و دوست داشتنی هستی! سبزهزارها بستر ما هستند |
و درختان سرو و صنوبر بر ما سایه میافکنند. |