Ceturtā Mozus 23

1 Tad Bileāms sacīja uz Balaku: uztaisi man šeitan septiņus altārus un sataisi man še septiņus vēršus un septiņus aunus.

۱ و بلعام به بالاق گفت: «در اینجا برای من هفت مذبح بساز، و هفت گاو و هفت قوچ در اینجا برایم حاضر کن.»

2 Tad Balaks tā darīja, kā Bileāms bija sacījis, un Balaks un Bileāms upurēja vērsi un aunu uz ikviena altāra.

۲ و بالاق به نحوی که بلعام گفته بود به عمل آورد، و بالاق و بلعام، گاوی و قوچی بر هر مذبح گذرانیدند.

3 Un Bileāms sacīja uz Balaku: paliec pie sava dedzināmā upura stāvot; es iešu, vai Tas Kungs man nenāks pretī; un ko Viņš man rādīs, to es tev atsacīšu. Tad viņš gāja uz vienu kalnu.

۳ و بلعام به بالاق گفت: «نزد قربانی سوختنی خود بایست، تا من بروم؛ شاید خداوند برای ملاقات من بیاید، وهر‌چه او به من نشان دهد آن را به تو باز خواهم گفت.» پس به تلی برآمد.

4 Un Dievs sastapa Bileāmu, un tas uz Viņu sacīja: septiņus altārus es esmu uztaisījis un vērsi un aunu upurējis uz ikviena altāra.

۴ و خدا بلعام را ملاقات کرد، و او وی را گفت: «هفت مذبح برپا داشتم و گاوی و قوچی بر هرمذبح قربانی کردم.»

5 Tad Tas Kungs lika Bileāma mutē to vārdu un sacīja: griezies atpakaļ pie Balaka un runā tā.

۵ خداوند سخنی به دهان بلعام گذاشته، گفت: «نزد بالاق برگشته چنین بگو.»

6 Un kad viņš pie šī atgriezās, redzi, tad šis stāvēja pie sava dedzināmā upura ar visiem Moaba lielkungiem.

۶ پس نزد او برگشت، و اینک او با جمیع سروران موآب نزد قربانی سوختنی خود ایستاده بود.

7 Tad viņš sāka teikt savu sakāmo un sacīja: no Aramas Balaks, Moabiešu ķēniņš, mani atvedis, - no tiem kalniem pret rītiem: nāc, nolādi man Jēkabu, un nāc, nosodi Israēli.

۷ و مثل خود را آورده، گفت: «بالاق ملک موآب مرا از ارام از کوههای مشرق آورد، که بیایعقوب را برای من لعنت کن، و بیا اسرائیل رانفرین نما.

8 Kā lai es nolādu, ko Dievs nelād, un kā lai es nosodu, ko Tas Kungs nesoda?

۸ چگونه لعنت کنم آن را که خدا لعنت نکرده است؟ و چگونه نفرین نمایم آن را که خداوند نفرین ننموده است؟

9 Jo no augstas klints es viņu redzu, un no tiem kalniem es to ieraugu; redzi, tauta, kas savrup dzīvo un nepieskaitās pagāniem!

۹ زیرا از سرصخره‌ها او را می‌بینم. و از کوهها او را مشاهده می‌نمایم. اینک قومی است که به تنهایی ساکن می‌شود، و در میان امتها حساب نخواهد شد.

10 Kas izskaitīs Jēkaba pīšļus vai Israēla skaita ceturto daļu? Lai mana dvēsele mirst šo taisno nāvē, un lai mans pastara gals ir tāds kā viņiem.

۱۰ کیست که غبار یعقوب را تواند شمرد یا ربع اسرائیل را حساب نماید؟ کاش که من به وفات عادلان بمیرم و عاقبت من مثل عاقبت ایشان باشد.»

11 Tad Balaks sacīja uz Bileāmu: ko tu man esi darījis? Es tevi esmu aicinājis, manus ienaidniekus nolādēt, un redzi, tu tos svētīdams esi svētījis.

۱۱ پس بالاق به بلعام گفت: «به من چه کردی؟ تو را آوردم تا دشمنانم را لعنت کنی، و هان برکت تمام دادی!»

12 Tad viņš atbildēja un sacīja: vai man nav jādara, ko Tas Kungs mana mutē licis runāt?

۱۲ او در جواب گفت: «آیا نمی بایدباحذر باشم تا آنچه را که خداوند به دهانم گذاردبگویم؟»

13 Tad Balaks viņam sacīja: nāc jel man līdz uz citu vietu, no kurienes tu viņus vari redzēt; tu tikai vienu galu no viņiem esi redzējis un visus tu neesi redzējis; - un nolādi man tos no turienes.

۱۳ بالاق وی را گفت: «بیا الان همراه من به‌جای دیگر که از آنجا ایشان را توانی دید، فقطاقصای ایشان را خواهی دید، و جمیع ایشان رانخواهی دید و از آنجا ایشان را برای من لعنت کن.»

14 Tā viņš to ņēma līdz uz Cofim tīrumu, uz Pizgas kalngalu, un uztaisīja septiņus altārus un upurēja vērsi un aunu uz ikviena altāra.

۱۴ پس او را به صحرای صوفیم، نزد قله فسجه برد و هفت مذبح بنا نموده، گاوی و قوچی بر هر مذبح قربانی کرد.

15 Un viņš sacīja uz Balaku: paliec šeitan pie sava dedzināmā upura, es tur iešu pretī.

۱۵ و او به بالاق گفت: «نزدقربانی سوختنی خود، اینجا بایست تا من در آنجا(خداوند را) ملاقات نمایم.»

16 Tad Tas Kungs sastapa Bileāmu un lika viņa mutē to vārdu un sacīja: griezies atpakaļ pie Balaka un runā tā.

۱۶ و خداوند بلعام را ملاقات نموده، و سخنی در زبانش گذاشته، گفت: «نزد بالاق برگشته، چنین بگو.»

17 Kad nu viņš pie šī nāca, tad šis stāvēja pie sava dedzināmā upura un Moaba lielkungi pie viņa. Tad Balaks viņam sacīja: ko Tas Kungs ir runājis?

۱۷ پس نزدوی آمد، و اینک نزد قربانی سوختنی خود باسروران موآب ایستاده بود، و بالاق از او پرسیدکه «خداوند چه گفت؟»

18 Tad viņš sāka savu teikumu teikt un sacīja: celies, Balak un klausies! Griez savas ausis uz mani, tu Cipora dēls.

۱۸ آنگاه مثل خود راآورده، گفت: «ای بالاق برخیز و بشنو. و‌ای پسرصفور مرا گوش بگیر.

19 Dievs nav cilvēks, ka melotu, nedz cilvēka bērns, ka Viņam kas būtu žēl. Vai Viņš ko sacītu un nedarītu, vai Viņš ko runātu un neturētu?

۱۹ خدا انسان نیست که دروغ بگوید. و از بنی آدم نیست که به اراده خودتغییر بدهد. آیا او سخنی گفته باشد و نکند؟ یاچیزی فرموده باشد و استوار ننماید؟

20 Redzi, man ir pavēlēts svētīt; Viņš ir svētījis, un es nedarīšu citādi.

۲۰ اینک مامور شده‌ام که برکت بدهم. و او برکت داده است و آن را رد نمی توانم نمود.

21 Noziegumu Viņš neredz iekš Jēkaba un ļaunumu neatrod iekš Israēla; Tas Kungs, viņa Dievs, ir ar viņu, un ķēniņa prieki pie viņa.

۲۱ او گناهی دریعقوب ندیده، و خطایی در اسرائیل مشاهده ننموده است. یهوه خدای او با وی است. و نعره پادشاه در میان ایشان است.

22 Dievs tos ir izvedis no Ēģiptes zemes; spēki viņam ir kā sūbram.

۲۲ خدا ایشان را ازمصر بیرون آورد. او را شاخها مثل گاو وحشی است.

23 Jo zīlēšana neder pret Jēkabu un buršana neder pret Israēli. Savā laikā Jēkabam top sacīts un Israēlim, ko Dievs dara.

۲۳ به درستی که بر یعقوب افسون نیست وبر اسرائیل فالگیری نی. درباره یعقوب و درباره اسرائیل در وقتش گفته خواهد شد، که خدا چه کرده است.

24 Redzi, tauta, kas ceļas kā lauvas māte un kas šaujās augšā kā lauva; neapgulstās, kamēr laupījums aprīts un dzer nokauto asinis.

۲۴ اینک قوم مثل شیر ماده خواهندبرخاست. و مثل شیر نر خویشتن را خواهندبرانگیخت، و تا شکار را نخورد، و خون کشتگان را ننوشد، نخواهد خوابید.»

25 Tad Balaks sacīja uz Bileāmu: tev nemaz nebūs viņu ne lādēt, ne svētīt.

۲۵ بالاق به بلعام گفت: «نه ایشان را لعنت کن ونه برکت ده.»

26 Bet Bileāms atbildēja un sacīja uz Balaku: vai es uz tevi neesmu runājis sacīdams: visu, ko Tas Kungs runās, to es darīšu?

۲۶ بلعام در جواب بالاق گفت: «آیاتو را نگفتم که هر‌آنچه خداوند به من گوید، آن را باید بکنم؟»

27 Tad Balaks sacīja uz Bileāmu: nāc jel, es tev ņemšu līdz uz kādu citu vietu; varbūt Dievam patiks, ka tu man viņu no turienes nolādi.

۲۷ بالاق به بلعام گفت: «بیا تا تو را به‌جای دیگر ببرم، شاید در نظر خدا پسند آید که ایشان را برای من از آنجا لعنت نمایی.»

28 Tad Balaks Bileāmu veda uz Peora kalngalu, kas pret tuksnesi stiepjas.

۲۸ پس بالاق بلعام را بر قله فغور که مشرف بر بیابان است، برد.

29 Un Bileāms sacīja uz Balaku: uztaisi man šeit septiņus altārus un sataisi man septiņus vēršus un septiņus aunus.

۲۹ بلعام به بالاق گفت: «در اینجا برای من هفت مذبح بساز و هفت گاو و هفت قوچ از برایم دراینجا حاضر کن.»

30 Tad Balaks darīja, kā Bileāms bija sacījis, un upurēja vērsi un aunu uz ikviena altāra.

۳۰ و بالاق به طوری که بلعام گفته بود، عمل نموده، گاوی و قوچی بر هر مذبح قربانی کرد.