अय्यूब 19
| آنگاه ایوب پاسخ داد: |
| تا به کی می‌خواهید عذابم بدهید و با سخنانتان مرا خرد کنید؟ |
3 ३ इन दसों बार तुम लोग मेरी निन्दा ही करते रहे, तुम्हें लज्जा नहीं आती, कि तुम मेरे साथ कठोरता का बर्ताव करते हो?
| پی‌درپی به من اهانت می‌کنید و از این رفتارتان شرم نمی‌کنید. |
| اگر من خطا کرده‌ام، خطای من چه صدمه‌ای به شما زده است؟ |
| شما خود را بهتر از من می‌پندارید و این مصیبت مرا نتیجهٔ گناه من می‌دانید، |
| در حالی که این خداست که مرا به چنین روزی انداخته و در دام خود گرفتار کرده است. |
7 ७ देखो, मैं उपद्रव! उपद्रव! चिल्लाता रहता हूँ, परन्तु कोई नहीं सुनता; मैं सहायता के लिये दुहाई देता रहता हूँ, परन्तु कोई न्याय नहीं करता।
| فریاد برمی‌آورم و کمک می‌خواهم، اما هیچ‌کس صدایم را نمی‌شنود و کسی به فریادم نمی‌رسد. |
| خدا راهم را سد کرده و روشنایی مرا به تاریکی مبدل نموده است. |
| او عزت و فخر را از من گرفته |
10 १० उसने चारों ओर से मुझे तोड़ दिया, बस मैं जाता रहा, और मेरी आशा को उसने वृक्ष के समान उखाड़ डाला है।
| و از هر طرف مرا خرد کرده است. او مرا از پا درآورده و درخت امیدم را از ریشه برکنده است. |
| خشم او علیه من شعله‌ور است و او مرا دشمن خود به حساب می‌آورد. |
| لشکریانش به پیش می‌تازد و بر ضد من سنگر می‌سازند، و گرداگردِ خیمه‌ام اردو می‌زنند. |
13 १३ “उसने मेरे भाइयों को मुझसे दूर किया है, और जो मेरी जान-पहचान के थे, वे बिलकुल अनजान हो गए हैं।
| برادرانم را از من دور کرده است، و آشنایانم بر ضد من برخاسته‌اند. |
| بستگانم از من روگردانیده و همهٔ دوستانم مرا ترک گفته‌اند. |
15 १५ जो मेरे घर में रहा करते थे, वे, वरन् मेरी दासियाँ भी मुझे अनजान गिनने लगीं हैं; उनकी दृष्टि में मैं परदेशी हो गया हूँ।
| اهل خانه و حتی خدمتکارانم با من مانند یک غریبه رفتار می‌کنند و من برای آنها بیگانه شده‌ام. |
| خدمتکارم را صدا می‌کنم، حتی به او التماس می‌نمایم، ولی او جوابم را نمی‌دهد. |
| نَفَسم برای زنم مشمئزکننده است، و برادرانم طاقت تحمل مرا ندارند. |
| بچه‌های کوچک هم مرا خوار می‌شمارند و وقتی مرا می‌بینند مسخره‌ام می‌کنند. |
19 १९ मेरे सब परम मित्र मुझसे द्वेष रखते हैं, और जिनसे मैंने प्रेम किया वे पलटकर मेरे विरोधी हो गए हैं।
| حتی نزدیکترین دوستانم از من منزجرند و آنانی که دوستشان می‌داشتم از من روگردان شده‌اند. |
| از من پوست و استخوانی بیش نمانده است، به زحمت از چنگ مرگ گریخته‌ام. |
| آه ای دوستان، به من رحم کنید، زیرا دست خدا بر من سنگین شده است. |
| چرا شما هم مثل خدا مرا عذاب می‌دهید؟ آیا از خوردن گوشت بدنم سیر نشده‌اید؟ |
| ای کاش می‌توانستم درد دلم را با قلمی آهنین برای همیشه در دل سنگ بنویسم. |
| اما من می‌دانم که رهاننده‌ام زنده است و سرانجام بر زمین خواهد ایستاد؛ |
| و می‌دانم حتی بعد از اینکه بدن من هم بپوسد، خدا را خواهم دید! |
27 २७ उसका दर्शन मैं आप अपनी आँखों से अपने लिये करूँगा, और न कोई दूसरा। यद्यपि मेरा हृदय अन्दर ही अन्दर चूर-चूर भी हो जाए,
| من خود با این چشمانم او را خواهم دید! چه امید پرشکوهی! |
| چطور جرات می‌کنید به آزار من ادامه دهید و بگویید: «مقصر خودش است»؟ |
29 २९ तो तुम तलवार से डरो, क्योंकि जलजलाहट से तलवार का दण्ड मिलता है, जिससे तुम जान लो कि न्याय होता है।”
| از شمشیر مجازات خدا بترسید و بدانید که او شما را داوری خواهد کرد. |
