«آمین آمین به شما میگویم هرکه از دربه آغل گوسفند داخل نشود، بلکه از راه دیگر بالا رود، او دزد و راهزن است. | ۱ |
و اما آنکه از در داخل شود، شبان گوسفندان است. | ۲ |
دربان بجهت او میگشاید و گوسفندان آواز او رامی شنوند و گوسفندان خود را نام بنام میخواند وایشان را بیرون میبرد. | ۳ |
و وقتی که گوسفندان خود را بیرون برد، پیش روی ایشان میخرامد وگوسفندان از عقب او میروند، زیرا که آواز او رامی شناسند. | ۴ |
لیکن غریب را متابعت نمی کنند، بلکه از او میگریزند زیرا که آواز غریبان رانمی شناسند.» | ۵ |
و این مثل را عیسی برای ایشان آورد، اماایشان نفهمیدند که چه چیز بدیشان میگوید. | ۶ |
آنگاه عیسی بدیشان بازگفت: «آمین آمین به شما میگویم که من در گوسفندان هستم. | ۷ |
جمیع کسانی که پیش از من آمدند، دزد و راهزن هستند، لیکن گوسفندان سخن ایشان را نشنیدند. | ۸ |
من درهستم هرکه از من داخل گردد نجات یابد و بیرون و درون خرامد و علوفه یابد. | ۹ |
دزد نمی آید مگرآنکه بدزدد و بکشد و هلاک کند. من آمدم تاایشان حیات یابند و آن را زیادتر حاصل کنند. | ۱۰ |
«من شبان نیکو هستم. شبان نیکو جان خودرا در راه گوسفندان مینهد. | ۱۱ |
اما مزدوری که شبان نیست و گوسفندان از آن او نمی باشند، چون بیند که گرگ میآید، گوسفندان را گذاشته، فرار میکند و گرگ گوسفندان را میگیرد وپراکنده میسازد. | ۱۲ |
مزدور میگریزد چونکه مزدور است و به فکر گوسفندان نیست. | ۱۳ |
من شبان نیکو هستم و خاصان خود را میشناسم وخاصان من مرا میشناسند. | ۱۴ |
چنانکه پدر مرامی شناسد و من پدر را میشناسم و جان خود رادر راه گوسفندان مینهم. | ۱۵ |
و مرا گوسفندان دیگر هست که از این آغل نیستند. باید آنها را نیزبیاورم و آواز مرا خواهند شنید و یک گله و یک شبان خواهند شد. | ۱۶ |
و از این سبب پدر مرادوست میدارد که من جان خود را مینهم تا آن راباز گیرم. | ۱۷ |
کسی آن را از من نمی گیرد، بلکه من خود آن را مینهم. قدرت دارم که آن را بنهم وقدرت دارم آن را باز گیرم. این حکم را از پدرخود یافتم.» | ۱۸ |
باز بهسبب این کلام، در میان یهودیان اختلاف افتاد. | ۱۹ |
بسیاری از ایشان گفتند که «دیودارد و دیوانه است. برای چه بدو گوش میدهید؟» | ۲۰ |
دیگران گفتند که «این سخنان دیوانه نیست. آیا دیو میتواند چشم کوران را بازکند؟» | ۲۱ |
پس در اورشلیم، عید تجدید شد و زمستان بود. | ۲۲ |
و عیسی در هیکل، در رواق سلیمان میخرامید. | ۲۳ |
پس یهودیان دور او را گرفته، بدوگفتند: «تا کی ما را متردد داری؟ اگر تو مسیح هستی، آشکارا به ما بگو. | ۲۴ |
عیسی بدیشان جواب داد: «من به شما گفتم و ایمان نیاوردید. اعمالی را که به اسم پدر خود بهجا میآورم، آنهابرای من شهادت میدهد. | ۲۵ |
لیکن شما ایمان نمی آورید زیرا از گوسفندان من نیستید، چنانکه به شما گفتم. | ۲۶ |
گوسفندان من آواز مرا میشنوندو من آنها را میشناسم و مرا متابعت میکنند. | ۲۷ |
ومن به آنها حیات جاودانی میدهم و تا به ابد هلاک نخواهند شد و هیچکس آنها را از دست من نخواهد گرفت. (aiōn g165, aiōnios g166) | ۲۸ |
پدری که به من داد از همه بزرگتر است و کسی نمی تواند از دست پدر من بگیرد. | ۲۹ |
من و پدر یک هستیم.» | ۳۰ |
آنگاه یهودیان باز سنگها برداشتند تا او راسنگسار کنند. | ۳۱ |
عیسی بدیشان جواب داد: «ازجانب پدر خود بسیار کارهای نیک به شما نمودم. بهسبب کدامیک از آنها مرا سنگسار میکنید؟» | ۳۲ |
یهودیان در جواب گفتند: «بهسبب عمل نیک، تو را سنگسار نمی کنیم، بلکه بهسبب کفر، زیرا توانسان هستی و خود را خدا میخوانی.» | ۳۳ |
عیسی در جواب ایشان گفت: «آیا در تورات شما نوشته نشده است که من گفتم شما خدایان هستید؟ | ۳۴ |
پس اگر آنانی را که کلام خدا بدیشان نازل شد، خدایان خواند و ممکن نیست که کتاب محو گردد، | ۳۵ |
آیا کسی را که پدر تقدیس کرده، به جهان فرستاد، بدو میگویید کفر میگویی، از آن سبب که گفتم پسر خدا هستم؟ | ۳۶ |
اگر اعمال پدرخود را بهجا نمی آورم، به من ایمان میاورید. | ۳۷ |
ولکن چنانچه بهجا میآورم، هرگاه به من ایمان نمی آورید، به اعمال ایمان آورید تا بدانید و یقین کنید که پدر در من است و من در او.» | ۳۸ |
پس دیگرباره خواستند او را بگیرند، اما از دستهای ایشان بیرون رفت. | ۳۹ |
و باز به آن طرف اردن، جایی که اول یحیی تعمید میداد، رفت و در آنجا توقف نمود. | ۴۰ |
وبسیاری نزد او آمده، گفتند که یحیی هیچ معجزه ننمود و لکن هرچه یحیی درباره این شخص گفت راست است. | ۴۱ |
پس بسیاری در آنجا به او ایمان آوردند. | ۴۲ |