برای رهبر سرایندگان: برای یِدوتون. مزمور آساف. با صدایی بلند به سوی خدا فریاد برمیآورم! به سوی خدا فریاد برمیآورم تا صدای مرا بشنود. |
به هنگام گرفتاری از خدا کمک میطلبم. تمام شب به سوی او دست نیاز دراز میکنم. تا دعایم را مستجاب نکند آرام نخواهم گرفت. |
خدا را به یاد میآورم و از حسرت مینالم. به فکر فرو میروم و پریشان میشوم. |
او نمیگذارد خواب بچشمانم بیاید. از شدت ناراحتی نمیتوانم حرف بزنم. |
به روزهای گذشته فکر میکنم، به سالهایی که پشت سر نهادهام میاندیشم. |
تمام شب را در تفکر میگذرانم و از خود میپرسم: |
«آیا خداوند مرا برای همیشه ترک کرده است؟ آیا او دیگر هرگز از من راضی نخواهد شد؟ |
آیا دیگر هرگز به من محبت نخواهد کرد؟ آیا دیگر هرگز به قول خود وفا نخواهد کرد؟ |
آیا خدا مهربانی و دلسوزی را فراموش کرده است؟ آیا غضب او باعث شده در رحمت او بسته شود؟» |
سپس به خود میگویم: «این از ضعف من است که چنین فکر میکنم. پس سالهایی را که دست خداوند قادر متعال در کار بوده است به یاد خواهم آورد.» |
بله، معجزات و کارهای بزرگی را که خداوند انجام داده است به یاد خواهم آورد |
و در کارهای شگفتانگیز او تفکر خواهم کرد. |
ای خدا، تمام راههای تو پاک و بیعیب است! خدایی به بزرگی و عظمت تو وجود ندارد. |
تو خدایی هستی که معجزه میکنی و قدرت خود را بر قومها نمایان میسازی. |
با دست توانای خود بنیاسرائیل را رهانیدی. |
آبها وقتی تو را دیدند به عقب رفتند و اعماق دریا به لرزه درآمد. |
از ابرها باران بارید. در آسمان رعد و برق پدید آمد و تیرهای آتشین به هر سو جهید. |
در میان گردباد صدای رعد شنیده شد و برق آسمان دنیا را روشن کرد. زمین تکان خورد و لرزید. |
از میان دریا جایی که هرگز به فکر کسی نمیرسید راهی پدید آوردی |
و مانند یک شبان، بنیاسرائیل را به رهبری موسی و هارون از آن عبور دادی. |