آنگاه ایوب پاسخ داد: |
تا به کی میخواهید عذابم بدهید و با سخنانتان مرا خرد کنید؟ |
پیدرپی به من اهانت میکنید و از این رفتارتان شرم نمیکنید. |
اگر من خطا کردهام، خطای من چه صدمهای به شما زده است؟ |
شما خود را بهتر از من میپندارید و این مصیبت مرا نتیجهٔ گناه من میدانید، |
در حالی که این خداست که مرا به چنین روزی انداخته و در دام خود گرفتار کرده است. |
فریاد برمیآورم و کمک میخواهم، اما هیچکس صدایم را نمیشنود و کسی به فریادم نمیرسد. |
خدا راهم را سد کرده و روشنایی مرا به تاریکی مبدل نموده است. |
او عزت و فخر را از من گرفته |
و از هر طرف مرا خرد کرده است. او مرا از پا درآورده و درخت امیدم را از ریشه برکنده است. |
خشم او علیه من شعلهور است و او مرا دشمن خود به حساب میآورد. |
لشکریانش به پیش میتازد و بر ضد من سنگر میسازند، و گرداگردِ خیمهام اردو میزنند. |
برادرانم را از من دور کرده است، و آشنایانم بر ضد من برخاستهاند. |
بستگانم از من روگردانیده و همهٔ دوستانم مرا ترک گفتهاند. |
اهل خانه و حتی خدمتکارانم با من مانند یک غریبه رفتار میکنند و من برای آنها بیگانه شدهام. |
خدمتکارم را صدا میکنم، حتی به او التماس مینمایم، ولی او جوابم را نمیدهد. |
نَفَسم برای زنم مشمئزکننده است، و برادرانم طاقت تحمل مرا ندارند. |
بچههای کوچک هم مرا خوار میشمارند و وقتی مرا میبینند مسخرهام میکنند. |
حتی نزدیکترین دوستانم از من منزجرند و آنانی که دوستشان میداشتم از من روگردان شدهاند. |
از من پوست و استخوانی بیش نمانده است، به زحمت از چنگ مرگ گریختهام. |
آه ای دوستان، به من رحم کنید، زیرا دست خدا بر من سنگین شده است. |
چرا شما هم مثل خدا مرا عذاب میدهید؟ آیا از خوردن گوشت بدنم سیر نشدهاید؟ |
ای کاش میتوانستم درد دلم را با قلمی آهنین برای همیشه در دل سنگ بنویسم. |
اما من میدانم که رهانندهام زنده است و سرانجام بر زمین خواهد ایستاد؛ |
و میدانم حتی بعد از اینکه بدن من هم بپوسد، خدا را خواهم دید! |
من خود با این چشمانم او را خواهم دید! چه امید پرشکوهی! |
چطور جرات میکنید به آزار من ادامه دهید و بگویید: «مقصر خودش است»؟ |
از شمشیر مجازات خدا بترسید و بدانید که او شما را داوری خواهد کرد. |