قصیدۀ آساف. ای خدا، چرا برای همیشه ما را ترک کردهای؟ چرا بر ما که گوسفندان مرتع تو هستیم خشمگین شدهای؟ |
قوم خود را که در زمان قدیم از اسارت بازخریدی، به یاد آور. تو ما را نجات دادی تا قوم خاص تو باشیم. شهر اورشلیم را که در آن ساکن بودی، به یاد آور. |
بر خرابههای شهر ما عبور کن و ببین دشمن چه بر سر خانهٔ تو آورده است! |
دشمنانت در خانهٔ تو فریاد پیروزی سر دادند و پرچمشان را به اهتزاز درآوردند. |
مانند هیزمشکنانی که با تبرهای خود درختان جنگل را قطع میکنند، |
تمام نقشهای تراشیده را با گرز و تبر خرد کردند |
و خانهٔ مقدّس تو را به آتش کشیده با خاک یکسان نمودند. |
عبادتگاههای تو را در سراسر خاک اسرائیل به آتش کشیدند تا هیچ اثری از خداپرستی برجای نماند. |
هیچ نبی در میان ما نیست که بداند این وضع تا به کی ادامه مییابد تا ما را از آن خبر دهد. |
ای خدا، تا به کی به دشمن اجازه میدهی به نام تو اهانت کند؟ |
چرا دست خود را عقب کشیدهای و به داد ما نمیرسی؟ دست راست خود را از گریبان خود بیرون آور و دشمنانمان را نابود کن. |
ای خدا، تو از قدیم پادشاه ما بودهای و بارها ما را نجات دادهای. |
تو دریا را به نیروی خود شکافتی، و سرهای هیولاهای دریا را شکستی. |
سرهای لِویاتان را فروکوفتی، و آن را خوراک جانوران صحرا ساختی. |
چشمهها جاری ساختی تا قوم تو آب بنوشند و رود همیشه پر آب را خشک کردی تا از آن عبور کنند. |
شب و روز را تو پدید آوردهای؛ خورشید و ماه را تو در آسمان قرار دادهای. |
تمام نظم جهان از توست. تابستان و زمستان را تو بهوجود آوردهای. |
ای خداوند، ببین چگونه دشمن به نام تو اهانت میکند. |
قوم ستمدیدهٔ خود را برای همیشه ترک نکن؛ کبوتر ضعیف خود را به چنگ پرندهٔ شکاری مسپار! |
گوشههای تاریک سرزمین ما از ظلم پر شده است، عهدی را که با ما بستهای به یاد آر. |
نگذار قوم مظلوم تو بیش از این رسوا شوند. ایشان را نجات ده تا تو را ستایش کنند. |
ای خدا، برخیز و حق خود را از دشمن بگیر، زیرا این مردم نادان تمام روز به تو توهین میکنند. |
فریاد اهانتآمیز آنها را که پیوسته بلند است، نشنیده مگیر. |