هنگامی که هزاران نفر جمع شده بودند، به طوری که یکدیگر را پایمال میکردند، عیسی نخست رو به شاگردان کرد و به ایشان فرمود: «از خمیرمایۀ فریسیها، یعنی از ریاکاری برحذر باشید! |
زمان آن خواهد رسید که هر آنچه پنهان است، آشکار شود، و همگان از آنچه مخفی است، آگاه گردند. |
هرآنچه در تاریکی گفتهاید، در روشنایی شنیده خواهد شد، و آنچه که در اتاقهای دربسته زمزمه کردهاید، بر بامها اعلام خواهد شد تا همه بشنوند! |
«ای دوستان من، از آنانی نترسید که قادرند فقط جسمتان را بکُشند، چون بعد از آن نمیتوانند کاری بکنند! |
اما به شما خواهم گفت از که بترسید: از خدایی بترسید که هم قدرت دارد بکُشَد و هم به جهنم بیندازد. بله، از او باید ترسید. (Geenna g1067) |
«قیمت پنج گنجشک چقدر است؟ دو پول سیاه. با وجود این، خدا حتی یکی از آنها را فراموش نمیکند! |
حتی موهای سر شما نیز شمارش شده است. پس نگران نباشید، زیرا ارزش شما بیشتر از هزاران گنجشک است. |
«به شما میگویم، هر که نزد مردم مرا اقرار کند، من نیز که پسر انسان هستم، او را در حضور فرشتگان خدا، اقرار خواهم کرد. |
اما هر که مرا نزد مردم انکار کند، در حضور فرشتگان خدا انکار خواهد شد. |
با این حال، هر سخنی که برضد پسر انسان گفته شود، قابل بخشایش است، اما هر که برضد روحالقدس سخن گوید، هرگز آمرزیده نخواهد شد. |
«هنگامی که شما را برای محاکمه، به کنیسههای یهود و نزد بزرگان و حاکمان میبرند، نگران نباشید که برای دفاع از خود، چه بگویید، |
چون روحالقدس همان لحظه به شما خواهد آموخت که چه بگویید.» |
در این هنگام، شخصی از میان جمعیت به او گفت: «استاد، به برادرم بفرما که ارث پدرم را با من تقسیم کند!» |
عیسی در پاسخ فرمود: «ای مرد، چه کسی مرا تعیین کرده که در میان شما قضاوت و حَکَمیّت کنم؟» |
سپس فرمود: «مراقب باشید! از هر نوع طمع بپرهیزید، زیرا زندگی حقیقی به فراوانی ثروت بستگی ندارد.» |
سپس این حکایت را برای ایشان بیان کرد: «شخصی ثروتمند از مزرعۀ خود محصولی فراوان به دست آورد. |
پس با خود اندیشیده، گفت:”چه باید بکنم؟ جایی برای انبار کردن محصول خود ندارم.“ |
سپس به خود گفت:”دانستم چه کنم. انبارهای خود را خراب کرده، انبارهای بزرگتری خواهم ساخت، و تمام غلات و اموال خود را در آنها ذخیره خواهم کرد. |
آنگاه به خود خواهم گفت: ای مردِ خوشبخت، تو برای چندین سال، محصول فراوان ذخیره کردهای! حالا دیگر آسوده باش و به عیش و نوش بپرداز و خوش بگذران!“ |
«اما خدا به او فرمود:”ای نادان! همین امشب جانت را خواهم گرفت. آنگاه اموالی که اندوختهای، به چه کسی خواهد رسید؟“ |
«این است سرنوشت کسی که در این دنیا مال و ثروت جمع کند، اما رابطهای غنی با خدا نداشته باشد.» |
آنگاه به شاگردان خود فرمود: «پس نصیحت من این است که نگران زندگی روزمره خود نباشید، که آیا به اندازۀ کافی خوراک و پوشاک دارید یا نه. |
زیرا زندگی از خوراک و بدن از پوشاک با ارزشتر است! |
به کلاغها نگاه کنید؛ نه میکارند، نه درو میکنند و نه انبار دارند تا خوراک را ذخیره کنند، زیرا خدا روزی آنها را میرساند. اما شما با ارزشتر از پرندگان هستید! |
آیا همۀ نگرانیهایتان میتواند یک لحظه به عمرتان بیفزاید؟ |
پس اگر با غصه خوردن، حتی قادر به انجام کوچکترین کار هم نیستید، پس چرا برای امور بزرگتر نگران و مضطرب میشوید؟ |
«به گلهای وحشی نگاه کنید که چگونه رشد و نموّ میکنند. آنها نه کار میکنند و نه برای خود لباس میدوزند. با این حال به شما میگویم که سلیمان نیز با تمام فرّ و شکوه خود، هرگز لباسی به زیبایی آنها بر تن نکرد. |
پس اگر خدا به فکر گلهای وحشی است که امروز هستند و فردا در تنور انداخته میشوند، چقدر بیشتر، ای کمایمانان، به فکر شماست. |
برای خوراک نیز نگران نباشید که چه بخورید و چه بنوشید! غصه نخورید، چون خدا روزی شما را میرساند. |
زیرا بیایمانان برای این چیزها غصه میخورند، اما پدر آسمانی شما از قبل میداند به اینها نیاز دارید. |
پس شما بهدنبال ملکوت خدا باشید، و او همهٔ نیازهای شما را برآورده خواهد ساخت. |
«پس ای گله کوچک من، نترسید! چون رضای خاطر پدر شما در این است که ملکوت را به شما عطا فرماید. |
بنابراین، هر چه دارید بفروشید و به فقرا بدهید و گنج خود را در آسمان بیندوزید. در آسمان کیسهها هرگز پوسیده نمیشوند و به سرقت نمیروند و بید آنها را از بین نمیبرد. |
زیرا گنجتان هر جا باشد، دلتان نیز همان جا خواهد بود. |
«همواره لباس بر تن، برای خدمت آماده باشید و چراغدان خود را فروزان نگاه دارید! |
مانند خدمتکارانی باشید که منتظرند اربابشان از جشن عروسی بازگردد، و حاضرند هر وقت که برسد و در بزند، در را به رویش باز کنند. |
خوشا به حال آن خدمتکارانی که وقتی اربابشان میآید، بیدار باشند. یقین بدانید که او خود لباس کار بر تن کرده، آنان را بر سر سفره خواهد نشاند و به پذیرایی از ایشان خواهد پرداخت. |
بله، خوشا به حال آن غلامانی که وقتی اربابشان میآید، بیدار باشند، خواه نیمهشب باشد، خواه سپیده دم! |
اگر صاحب خانه میدانست که دزد در چه ساعتی میآید، نمیگذاشت دزد وارد خانهاش شود. |
پس شما نیز آماده باشید، زیرا پسر انسان هنگامی باز خواهد گشت که کمتر انتظارش را دارید.» |
پطرس از عیسی پرسید: «خداوندا، آیا این را فقط برای ما میگویی یا برای همه؟» |
عیسای خداوند در جواب فرمود: «خدمتگزار وفادار و دانا کسی است که اربابش بتواند او را به سرپرستی سایر خدمتگزاران خانهاش بگمارد تا خوراک آنان را بهموقع بدهد. |
خوشا به حال چنین خدمتگزاری که وقتی اربابش باز میگردد، او را در حال انجام وظیفه ببیند. |
یقین بدانید که او را ناظر تمام دارایی خود خواهد ساخت. |
«ولی اگر آن خدمتگزار با خود فکر کند که”اربابم به این زودی نمیآید،“و به آزار همکارانش بپردازد و وقت خود را به عیش و نوش و میگساری بگذراند، |
آنگاه در روزی که انتظارش را ندارد، اربابش باز خواهد گشت و او را به سختی تنبیه کرده، به سرنوشت خیانتکاران دچار خواهد ساخت. |
«آن خدمتکاری که وظیفه خود را بداند و به آن عمل نکند، به سختی مجازات خواهد شد. |
اما اگر کسی ندانسته عمل خلافی انجام دهد، کمتر مجازات خواهد شد. به هر که مسئولیت بزرگتری سپرده شود، بازخواست بیشتری نیز از او به عمل خواهد آمد. و نزد هر که امانت بیشتری گذاشته شود، از او مطالبه بیشتری نیز خواهد شد. |
«من آمدهام تا بر روی زمین آتش داوری بیفروزم، و کاش هر چه زودتر این کار انجام شود! |
اما پیش از آن، باید از تجربیاتی سخت بگذرم، و چقدر در اندوه هستم، تا آنها به پایان برسند! |
«آیا گمان میبرید که آمدهام تا صلح به زمین بیاورم؟ نه! بلکه آمدهام تا میان مردم جدایی اندازم. |
از این پس خانوادهها از هم خواند پاشید، دو نفر به جانب من خواهند بود و سه نفر بر ضد من. |
پدر علیه پسر و پسر علیه پدر، مادر علیه دختر و دختر علیه مادر، مادر شوهر علیه عروس و عروس علیه مادر شوهر.» |
سپس رو به جماعت کرد و فرمود: «وقتی میبینید ابرها از سوی مغرب میآیند، میگویید که باران خواهد آمد و همانطور نیز میشود. |
و هنگامی که باد جنوبی میوزد، میگویید که امروز هوا گرم خواهد شد، و همانگونه نیز میشود. |
ای ریاکاران، شما میتوانید نشانههای هوای زمین و آسمان را تعبیر کنید، اما نمیدانید چگونه زمان حاضر را تعبیر نمایید! |
چرا نمیخواهید حقیقت را بپذیرید؟ |
«وقتی کسی از تو شاکی است و تو را به دادگاه میبَرَد، سعی کن پیش از رسیدن به نزد قاضی، با او صلح کنی، مبادا تو را پیش قاضی بکشاند و قاضی تو را به مأمور تحویل دهد و مأمور تو را به زندان بیفکند. |
و اگر چنین شود، در زندان خواهی ماند، و تا دینار آخر را نپرداخته باشی، بیرون نخواهی آمد!» |